[1]Rose Ausländer
رُزه آوْسلِندِر
از كتاب Noch ist Raum - 67
حلزون
يك حلزون
سفر مىكند با خانه اش
بهدور ِ جهان
تو بهمن مىگويى
بگذار سفر كنيم
ما خانهاى نداريم
حلزون رفيقهمن
ما را خواهد پذيرفت
بهخانه اش
پاسخ مىدهم من
ما سفر مىكنيم
بهسوى حلزون
جا
هنوز جا هست
براى يك شعر
هنوز هست شعر
يك جا
جايى كه آدم بتواند نَفَس بكشد
از الف تا ى ( از A تا Z )
مگير
يك گام بهپس
از خطِ راهِ کشیدهشده
بگذار حركت كند
روى رقص ِ خاطره
از الف تا اينجا
همچون بىگانه
گوش كن
زندهگى ِسپرىشدهات را
از اينجا تا ى
هستند روزها
و روئياهاى تو
هيجانزده
گودو
( اشاره به نماشنامهى در انتظار گودو - س. بِكِت)
در روزهاى تعطيل
مرا ديدار مىكند دوست درگذشتهى من
براى من حكايت مىكنند
داستانهاى آشنا
كه من فراموششان كرده ام
كسى كه با ما زندهگى مىكند
همهچيز را مىداند
آنها سوگند مىخورند
من نمىخواهم
همهچيز را بدانم
من در انتظار گودو هستم
مىگويم من
او در آسمان است
آنها تهديد مىكنند
من رشد مىكنم
شايد برسم
يكروز به آسمان
كلام ِرَمز
كلام رمز
نمىشناسد تو را
اگر كه تو
آن را نشناسى
از دست خواهى داد
آنچه را كه مىجويى
زبان
مرا در خدمت خود نگاه داشته باش
براى همهى عُمر
در تو مىخواهم نَفَس بِكِشم
من تشنهى تو هستم
تو را مىنوشم كلمه به كلمه
چشمهى من
جرقههاى خشمگين تو
كلام زمستانى
بهزيبايى گُل ياس
مىشكوفى تو در من
كلام بهار
من تو را دنبال مىكنم
تا بهدرون خواب
هجى مىكنم خوابهاى تو را
ما همديگر را مىفهميم با كلمه
ما همديگر را دوست داريم
پاييز
از كتاب Andree Zeichen
برگهاى طلايى
رسا برشکوفیده
فرقه در خون ( خونبار)
ديدار
روى فرشهاى قرمز
روخانههاى قهوهيى ِبرگ
ما همديگر را مىبينيم
آنجا كه مركز
طىشدهاست
آنجا که در قلب
كفهى سياه ترازو
خودرا پايين مىكشد
تنهايى
از كتاب es bleibt noch vieles zu sagen
حقيقت شده است
پيشگويى ِ زنِ كولى
سرزمين تو
تو را ترك حواهد كرد
تو از دست خواهى داد
انسانها و خواب را
سخن خواهى گفت
با لبهاى بسته
به لبهاى بىگانه
عاشق ِ تو خواهدشد
تنهايى
تو را در آغوش خواهد گرفت
زورآزمايى
زمانى بلند در تو نگريستم
جهان
چهگونه تو خودرا بهلرزه میآوری و مرا بهلرزه میاندازی
بهخود زحمت مىدهى
تا مرا تكانده فروریزی
خشم تو بيدار كرد
سرانجام هوشيارى مرا
من بهتو باورم نیست
رياكار
تو آزاد نيستى
زمانى دراز بهتو چشم دوختم
نمىگذارم كه مرا گمراه كنى
من راهم را كه كلمه است دنبال مىكنم
بخوان آن را
از سياه تا سفيد
روئياى من و من
نيرومندتريم
از ارادهى ناپايدار تو
شايد
من
يك سايه
به مرز ِممنوعه رفتهام
(مرز) به درون من آمده است
بسته است به من
سرزمين را
در تابوت نهادهشده درازكشيده ام
در ميان راههای آهن
قطارها از من مىگذرند
من حق ندارم سوار شوم
گامها از روى من مىگذرند
به درون سرمين ِ قدغنشده
شايد
اين، يك اتاق بزرگ باشد
كه من هيچ حقى بر آن ندارم
يا
يك كتاب
كه من آن را نمىتوانم بخوانم
حق ندارم بنويسم
تيز و بُرّنده
از كتاب 36 Gerechte –67
خانه با
ديوارهاى درهمشكسته
جغدها
پنجرههاى كور
بهما نگاه مىكنند
و ما را نمىبينند
درها از باد
باز وبسته مىشوند
زمان ما را بالا مىكشد
از قُلّابهاى ماهىگيرى
روى بوتهى گلسرخ
خارهاى سبز
تيزوبُرّنده همچون تكّههاى شكستهى
اميدِ ما
بدونِ رواديد
بدونِ رواديد بهجهان آمده
او چشم نمىبندد
مال ما هميشه هست
مظنون
من برمیافرازم يك دستمالِ سفيد
روى برج ِديدهبانى
بهسوى همهى سمْتها
بهمن اميد بده
(اميد)بهيك رواديد بهسوى عشق
به باورهاى سبز ِ
جوانهها
حتّى مىشد
بهار شود
روزگار خوبِ ديرين
عكسها
از «روزگار ِخوبِ ديرين»
نگاه تو پرواز مىكند به گذشته
دوباره مىبينى تو
كوچهاى را كه از آن آغاز كرده بودى
خانهاى را كه در آن تو
نخستين هجاها را با لكنت مىگفتى
ضدای جرخهای دُرُشکه را میشنوی
صداى میزنى از پنجرهها
در باغ
مرغ ِسَحَر صبحگاه مىخوانَد
گياهانِ غریبی جوانه مىزنند
روى شيشهى زمستانى
نخستين مصرعهاى شعر تو
روزگار ِخوبِ ديرين
از تو بار ِديگر جارى مىشود
منتهى مىشود بهدرون جنگ.
كبوتر ِسياه
كبوتر ِسياه
نيمهشب
شاخهى خواب را بیاور
پس از برآمدِ روز
بگذار آن را روى
عصبِ بيدار
آنگاه كه جهان
خودرا (بهسوى ديگر) برمىگردانَد
ستارها مرگِشان را
کامل میکنند
در گذشته مىدانى تو
پرندهى آشتى
تو سفيد بودى
امروز
رنگِ ظلمانی
وزنِ بيشترى دارد
شاخه
يك خاكستر ِسَبُك
خواب
[1] - 1901/1988 . در شهر چِرنوویتس پایتخت بوکووینا زاده شده است. دراین منطقه رومانی،اُتریشی، یهودی، روسی و قومهای دیگر زندهگی میکردند. او از خانهوادهای یهودی بود. این منطقه بارها دستبهدست شد. جزء اتریش، مجارستان، رومانی(1918)، روسیه(1946 اتّحاد شوروی) و آلمان بوده است. او دوبار ازاین منطقه گریحت 1918و1946 . سال 1956 به دوسِلدُرف (آلمان) رفت. و همانجا درگذشت. اورا در کنار دیگر شاعرانِ زن مانند Else Lasker-Schüler(اِلزه لاسکِر-شولِر) و Nelly Sachs ( نِلی ساکس) و Gertrud Kolmar( گِرترود کُلمار) که آنها هم یهودی بودند، در شمار شاعران برجستهی آلمانیزبان میآورند.