Jürgen  Fuchs   ([1])

 

يورگِن  فوكْس

 

از كتابِ : يادداشت‌هاى روزانه( 1979)

 

 

 

شايد

خانه‌هاى بسيارى وجوددارد.

نه‌تنها

اين خانه كه اينان مرا از آن‌جا آورده‌اند .

نه‌تنها

اين چمن، كه روى آن يك روزنامه افتاده بود

در باران

من خوب مى‌دانم يك روزنامه

 

ولى اين‌جا

 

در يك ( جاى) ناآشنا

كه به زبانِ من سخن مى‌گويد

 

اين‌جا ؟

 

 

 

 

شعرهاى من

زير ِروزنامه‌ها و نامه‌ها هستند

(نامه‌هايى) كه من فرستنده‌هاى‌شان را نمى‌شناسم

مهمانان مى‌آيند و مى‌روند

آن‌ها چيزهاى خوب ( براى من) آرزو مى‌كنند

و مى‌پرسند

خودم را چه‌گونه احساس مى‌كنم

هيچ

هيچ چيز را احساس نمى‌كنم

 

 

 

 

به‌چه كسى

خواهم گفت

كه من هيچ شعرى

ديگر نمى‌توانم بنويسم؟

 

به زنم؟

به بچّه‌ام؟

به دوستانم؟

 

به درخت

در جلوى پنجره‌ام

كه سياه است

و خالى؟

 

به اشياءِ مُرده، كه

نمى‌شنوند

آن‌چه را كه به‌آنان مى‌گويم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در سر ِراهم  به‌صندوق ِ نامه‌ها

دو سگِ بزرگ را ديدم

در حالِ پريدن به‌روى

صندلى ِپشتِ يك خودرو

آن‌ها پارس نمى‌كردند

آن‌ها زود خاموش نشستند

من به‌راهم رفتم

گويى كه هيچ پيش نيامده‌باشد.

 

 


 

[1]- يورگِن  فوكْس، 1950، نويسنده‌ى آلمانى. تا سال 1977 در آلمان شرقى، بازداشت به‌سببِ اعتراض به بيرون‌راندنِ  و. بى‌يِرمان‌ از آلمان شرقى. از سال 77 در آلمان غربى. در كنار ِشعر، به نوشتن ِ مقاله، نمايش‌نامه‌ى راديويى، و داستان هم مى‌نويسد.‌

 

                                        یازگشت به فهرست همه‌ی نوشته‌ها     یازگشت به فهرست این نوشته