Sara Kirsch
سارا کِرش
از كتاب ( گرمای برف ) Schneewärme
غرقه
سايهى من شتابان از شوق
پلّهى سنگى را پایین خواهد رفت
تا به درون رودخانه
اگر ابرها
ماه را رها سازند.
نگاه كن
يك گُربهى سياه/سفيدِ نَر و يك گُربهى سفيدِ ماده
سر در پِى ِمن مىنهند بههرگوشهى خانه.
من كتابهاى قديمى را مىخوانم تا آن زمان
كه گُربهى سياه/سفيد گُربهى سفيد اجازه مىدهند.
وقتى ستارهها در آسمان رنگ مىبازند
زمانِ دروكردنِ علف است.
من ستارهها را به فَرشام گره مىزنم
بَهر ِچه بانگ مىزند باد درجلوى پنجرهى من هنگام
كه شفق بهروى نوشتهام مىافتد؟
چه با تأکید، شاخههاى كاج
كه روى آن اكنون برف فرو میبارد
بهسوى انديشههاى دور و دراز اشاره مىكنند.
آزادشدن (مرخٌص شدن)
باريكهْراهِ جدايى از ميان دشت پيچان مىگذرد
و مِهِ فِوريه پرواز مىكند نافذ در پيرامون خانهاى
كه از آنجا شمعهایی مىتابند كه تو آنها را
ديگرباره نخواهى ديد.
بادِ شمال موجها را به ساحل مىاندازد.
ناگوار است سرماى نمناگِ شامگاه.
آستيی ِ من به رنگِ زردِ گُل ِ دريايى خط مىنهد
روى شيشهى بخارگرفته.
پيكر من كه مرا همراهى مىكند
در سرارسر زندهگى پِىگرد مىشود
از يك سايهى سياه
ريختيافته همچون يك سگ سخت دوست دارد
مثل من باشد
چند کلمه با گچ
روى خيابان نوشته شده در
باران
دراين زمستان هم
من ديوانه نشده ام.
برفشكن مىآيد
باردیگر همچنانکه آمين در كليسا
و ناگهان
از جا مىپرند گوسفندان.
ناخوشايندتر ازاين
درختان (هم) وجود دارد
لُخت
و تنهايى
مدّتهاست مرا خوشحال مىكند
بودن(حضور) آدمى
با من نمىخوانَد.
دريا مىكوبد بر
بِركهى مستحكم.
اگر من يك
آرزویی را مىتوانستم بگويم
آنگاه از دل مىگفتم
بازهم يك تويلهى ديگر گوسفند.
زن فروشندهى پونش ([1])
يك شامگاهِ سردِ درخشنده مثل يخ و
انبوهى كلاغ و زاغ
ذر آسمان باد مىزنند شهر ِكوچكِ با چراغانى بَزَکشده را
كه از برج روشن كليساى آن
سرودهاى مذهبى پخش مىشوند.
برف فرو مىريزد لرزان از
ابرهاى انبوهِ ازهمگشوده
يخْباد بوسه مىزند بر چراغ
دوشيزهگان هراسان ازجمله در میانِشان
دختران دانشآموزى كه براى نخستينبار بَزَك كرده اند و
شادمانه پولِ عيدى درمىآورند.
آخرين چرخ ِفلكها پرواز مىكنند آدمها مىنوشند
پونش در هرگوشهاى. بهرنگِ آبى ِتيرهى
شب سپس باز مىشود. مىجنبند
گامهاى شتابنده در بازار
و كفشهاى كجرو، پيش ازآنكه
چراغها اينجا و آنجا خاموش شوند.
آينهى آبى
ترجمهی یکم
روزهایى تابستانى وجوددارند با
چشمهاى سبز مثل بِركه و سايهها
مىدوند روى آنها مىچرند
گلّههاى سياه شاهانه بر ساحل.
آينهى آبى
ترجمهى دوم
روزهاى تابستانى با
چشمهاى سبز مثل بِركهها، و سايهها
روى آنها مىدوند، گلّههاى سياه
شاهانه بر ساحل مىچرند.
از زمين باتلاقى بهسوى من پرواز مىكند جُغد
با بالهاى پهن بر فراز رودخانه
پَرهاى او آب را لمس مىكنند
(آبى) كه اكنون بخش شده من دیدم
چهرهى خواهرم را مىشنوم باد را
ساقههاى نِى سَبُك مىجنبند و ابرها
بالا مىآيند تا شب را اعلام كنند.
زمزمههاى غمانگيز از ساحلهاى دور
مُرغهاى قهوهيى رنگِ كُلنگ مِیل میکنند
بهسوى درختان مُرده پيشازآنكه بخوابند
ديروقت است من بهپُشتِ درها باز مىگردم.
كِترى روى آتش غُرولُند مىكند
و شاهان پوشاك بهتنكرده سواره مىگذرند در بيرون
بر اسبهاى زیبا .
از كتابِ: زندهگی ِگُربه(گُربهیی) Katzenleben
سرما
پارسهاى بخارگرفتهى سگان كودكانى كه
فانوس مىبرند در روزِ مارتين آنگاه كه آن مقدّس
از ميان دهكده و از مَرغزار سواره مىگذرد.
ديس ِجهندهى آسمان
راهِ ستارههاى بىارزش ِ پَست.
چنين طولانى عشقهاى بىپاسخماندهى خدایان فرضى
مىكُُشند قلب را در خرابهى شب.
دشتهاى خُرمايىرنگ
دشتهاى خُرمايىرنگ
دارند نور از ستارهى شب.
قلبِ ساعتى بهپيش مىبَرَد عقربههايش را.
شمعدانىها در قطرههاى رنگارنگ
مىكشند نور روى سبزىها، پرواز مىكند
يك پرندهى تيره روى رودخانه.