هوگو فون هُفمَناِشتال
درختانِ شکوفا
[باقافیه]
چهچیزی میخواند در من دراین لحظه
و میگشاید آوازخوانان دهانَم را،
هنگام که همهی شاخهها خاموشَند
و خودرا بهسوی زمین خَم میکنند؟
چهچیزی فشار میآوَرَد از تهِ قلب
همچون صدای شیپور، بهبیرون
دراین لحظههای خاموش،
که همهچیز میل بهخواب دارند
و میل دارند خوابآلوده خاموش باشند؟
بر روی شاخهها، که خَم شدهاند
و سیاهوقهوهییرنگ، سکوت کردهاند،
ناگهان باز میشود شکُوهِ سپیدِ شکوفه
و میخندد و میدرخشد از میانِ شب
و خاموشی ِدرختان را میشکنَد،
چنانکه، آنها خودرا عطرافشان خَم میکنند
و عطرافشان شکُوهِ شکوفههایشان را
به علفهای تیره نشان میدهند.
اینگونه، فشار میآورد دراین ساعاتِ خاموش
از تهِ ژرفوسیاهِ زمین
یک روشنایی، یک زندهگی
و میگشاید آوازهخوان دهانِ مرا
و درختان را بهلرزه میآورد،
چنانکه، آنها در شکُوهِ روشن ِشکوفهها
خودرا عطرافشان میجنبانند.