اِلیزابت لانگگِسِر
صدای دریا
[بیقافیه]
هُوی، هُوی، هُوی، گوش کن تو کَشتی ِکوچک،
خورشید و آدمها وماهیان در آغوش . . .
گوش کنید شما آدمها به اقیانوس،
اقیانوس ِکُهَن، بسیار کُهَن،
اقیانوسی که حلقهوار در دورادور ِزمین هست،
همهجا هستم من ــ
بالا و پایین،
شما کشتیها را بهدوش میکشم،
شما ماهیان را تاب میدهم،
نگاهداری میکنم شما صدفها و مرواریدها را بر کفِ دریا،
آغاز را میدانم من و پایان را،
زیرا که من پایانِ همهچیز هستم،
در یکجایی[که باید باشد]، هست
همیشه خورشید،
برآمدن و فروشدن،
همواره در آغوش من. ــ
اینجا او[خورشید] برمیآید،
آنجا همان دَم فرو میرود،
تاب میدهم اورا بهبالا،
تاب میدهم اورا بهپایین،
خورشید و آدمها و ماهیها در آغوش . . .