فصل هفتم

 

  رَوند سياه، و طغيانِ غريزه ها

 

 

رديابيِ نقشِ غريزه ها و خودانگيخته گي  در موضوع ِ « اتّحاد ها»  و « مبارزه ها»

 

سرِشتِ اين رَوَند، چنان است كه وقتي انسان – چه به هيئتِ فرد وچه به شكل جمع- در راستاي آن به حركت در مي آيد، زمينه براي غرايزِ او بسيار مناسب مي شود. اين غرايز، بر اين زمينه ي مناسب، امكان آن مي يابند كه سر به طغيان بردارند، و همه ي رشته هاي اخلاق و فرهنگِ انساني و مانندِ اين ها را، بگسل اند و خودِ انسان و اراده ي او را به دنبال خود بكشند.

من دراين فصل، تلاش دارم تا اين طغيان غرايز را در نمونه ي « اتّحادها و مبارزه هاي سياسيِ » سال هاي پس از انقلاب بويژه در سال هاي 60/61 دنبال كنم.

 

§§§         

 

 

دراين 10/15 سال گذشته ، هرگاه كه به سرنوشت جامعه ي انسان ها فكركرده ام، يك باور و اعتقاد، به طورخودبه خودي و بدون اين كه بدانم ازكجا درمن راه يافته است، بر« صحنه ي داوَريِ » من نمايان مي شود و چنين حكم مي دهد :

براي شناخت و سردرآوردن از واقعيتِ هر جامعه، بايد درابتداء انديشه هاي اجتماعی موجود در آن جامعه بويژه انديشه هاي چيره برآن را شناخت. بايد ديد كه جامعه چه خواسته است و به چه ها اراده كرده است زيرا كه انديشه، و اراده ِ انسان راهْ بَرِ جامعه است . زيرا كه اين انسان است كه هم خودرا وهم تاريخ را مي سازد.

امّا درهمين حال ، باورِ ديگري، بازهم بدون اين كه بدانم از كجا در من راه افتاده است، به‌اعتراض خودرا به اين « صحنه ي داوري» مي رساند و ازآن بالا مي رود و چنين حكم مي كند :

ميان انديشه هاي اجتماعی ِ حاكم برجامعه [ انديشه ي حاكم ونه ضرورتا" انديشه ي حاكمان] و واقعيت جامعه ( يعني آن چه درجامعه تحقق مي يابد، آزاد از تعبيرها و تبليغ ها ) رابطه اي نيست، و يا رابطه اي بسيار كم رنگ است. واقعيت جامعه، خود به خودي ساخته مي شود. خودانگيخته گي، نيرومندترين محّرك و راه/بَرِ جامعه است. وازهمين رو، روي هم رفته، غريزه ها نقش قوي تري در چه گونه گي ِ واقعيت جامعه بازي مي كنند تا انديشه ها.

 تلاش من دراين فصل، تأكيد بر نقش غريزه ها ( و درنتيجه برنقشِ خودانگيخته گي ) در حوادث اجتماعي ِ سال هاي نخست انقلاب، وازميان اين حوادث، موضوع ِ « اتّحادها » و « مبارزه ها »،  است.

اين تأكيدِ من، به هيچ رو :

    -     به معناي تخطئه ي مبارزه ي انسانِ ايراني بويژه انسان هاي زحمت كش درآن سال ها -    و يا به معناي تخطئه ي مبارزه ي عدالت خواهان نيست.

 

پيش ازهرچيز، بدنيست اگركه تصويري بسياركوتاه ازآن سال ها به دست بدهم، تا زاويه ي نگاه من به مسئله ي بحث، روش تر شود.

 هم/زمان با انقلاب بهمن در جامعه ي ايران.  اتحادهاي گفته و ناگفته اي كه « بودند » ،  آغاز كردند به دگرگوني و دگرديسي. مبارزه هاي گفته و ناگفته اي كه تاكنون « نبوده اند » ، آغاز كردند به نمايان شدن . اين روند تنها سازمان ها ي سياسي را دربر نمي گرفت. اين روند شامل سازمان هاي سياسي ِ شناخته شده، و ده ها گروه سياسي/مبازره يي ِ كوچك ، بي شماري از گروه هاي ادبي- هنري، فكري، فرهنگي، كاري، بومي- محلي، هزارها محفل دوستي كه غالبا" داراي هدف سياسي نبوده اند، و نيز خانواده ها و حلقه هاي خويشاوندي . . . مي شد.

همه ي ما گواه بوديم كه اتّحادها و يا مبارزه هاي بسيار حاد و پيچيده اي در ميان نيروهاي سياسي و ناسياسي، سراسر جامعه را درنَورديده بود. هر كسي و هر نيرويي كه درميدان بود، در گيرودار ِ يا اتّحاد و يا مبارزه بود برسر ِ مسائل اجتماعی:

يكي با هم/رزم. يكي با هم/بند. يكي با هم/فكر. يكي با هم/سَر. يكي با هم/سايه، يكي با هم/محلّي. يكي با هم/بند. يكي با هم/شهري. يكي با هم/طايفه . يكي با هم/كار. يكي با. هم/خانواده. يكي با هم/شاگردي و . . . و بسياري نيز با خود ، با خويشتن ِ خود.

اين صحنه، تنها دربرگيرنده ي رفتارهاي بيروني ِ  طبقات و گروه ها و جمعيت ها نمي شود، بل كه شاملِ درونِ آن ها هم مي شود. بويژه « مبارزه» هايي كه در درونِ نهادهاي سياسي و يا اجتماعي و يا نيمه سياسي/نيمه اجتماعي دركار بودند هم بايد به روي اين صحنه آورده شوند.

 

آيا رفتار همه ي اين انسان ها، يعني درگيرشدنِ اين درگيرشونده گان و يا متحدشدنِ اين متحدشونده گان، رفتاري از روي اراده و آگاهي بود؟ و آيا آنان برپايه ي اين تشخيص كه اين رفتار، به سود خوشبختي جامعه و به سود همه گان است به آن دست زده بودند ؟ 

كساني كه امروز، يك/راست و ناوابسته ، به آن « مبارزه » هايي كه برحسبِ مدار ِ تازه ( سیاست‌مداری)، ميان متحدين ِ عملي ِ گذشته پديدار مي شدند، فكر مي كنند قطعا" درخواهند يافت كه اين « مبارزه ها» جه آسيب ها ي جدّي و ژرفي به سلامتِ آن روحيّه، به سلامت جامعه وبه فضاي انساني آن، به بنيان هاي پيوندهاي انساني مي زدند.چه بي شمار پيوندهاي خانواده گي، دوستي، پيوندهاي محلّي و قومي و دياري، پيوندهاي هنري، ادبي ... كه ساخته شده بودند و يا داشتند ساخته مي شدند،  در نتيجه ي اين درگيري ها ازهم پاشيدند. ژرفا و ميزان اين آسيب ها را مي توان اندازه گرفت؟

نقش خودانگيخته گي دراين درگيري ها تا چه اندازه بود؟ آيا به راستي همه ي چيزها « نياز ِ مثبتِ » جامعه بود؟ « ضرورتِ مثبت» بود؟ و درست بود؟ و ازپيش فكر و اراده شده بود؟

آياغريزه ها دراين رفتار نقشي داشته اند ؟  آيا دراين رفتار، همه يا بيش ترينه ي كسان، درواقع ِ كار و در ميزاني معيّن، از غريزه هاي شان دنباله رَوي نمي كردند؟

 

***

جامعه در برابر اين صحنه چه حالتي داشت و چه احساس مي كرد ؟

تك تك افرادي كه هريك در گوشه اي از اين صحنه ، به اتّحادي تازه يا به مبارزه اي تازه وادار مي شدند ، چه داوري اي در باره ي اين رفتارهاي تازه ي خود داشته اند ؟

روحيّه اي كه شرح آن در بخش اوّل اين نوشته آورده شد ، قطعا" دراين لحظات هم/چنان بر فراز و در درون جامعه بود و هم/چون چشم ِ جامعه اين پراكنده گشتن ها را نظاره مي كرد .

او به چه چيزهايي مي انديشيد و چه مي انديشيد ؟

 

***

 

ساده لوحي محض است اگركه گمان شود همه ي اين اتحادها و درگيري ها تنها و مطلقا" پديده هايي اجتماعي اند و تنها و صِرف ، ريشه هاي اجتماعي دارند؛ و نيروي پيش برنده ي آن ها ، تنها انگيزه ها و محركه هاي اجتماعي اند؛ و خود حتّي عامل انساني هم دراين جا ، تنها پيروِ آگاهي خود و پاي بند به نيازهاي جامعه و دل سپرده به آرمان هاي انساني و سرسپرده به اراده ي خود است. درنقشِ اين عامل ها هيچ ترديدي نيست. امّا.

امّا كم نيستند موردهايي- مثلا" ازهم پاشيده گيِ اين يا آن اتحاد سياسي، و يا تبديل شدن يك « اتحاد » به يك « مبارزه »-  كه درآن ها  هيچ نياز و يا هيچ ريشه و يا هيچ محّركه ي اجتماعي و نيز هيچ آگاهي و اراده ي انساني  نمي توان ديد . من درجريان تأمّل هايم درباره ي حوادثِ مربوط به موضوع ِ « اتّحادها» و « مبارزه ها»، مي ديدم كه ازراه تحليل هاي طبقاتي، اجتماعي، سياسي و هماننداين ها، نمي توانم انبوهي ازاين حوادث را توضيح دهم.

ازراه بررسي و مقايسه با پديده اي به نام ِ« منافع » هم نتوانستم براي بسياري از رفتارهاي افراد و گروه ها توضيحي بيابم. پيچيده گي ِ بررسي ِ اين حوادث ازراه مقايسه ي شان با منافع ِ كسان يا گروه هاي انجام دهنده ي آن ها، هنگامي بيش تر مي شود كه مي بينيم بسياري از « رهبران» ، « مصالح» را هم دركنارِ« منافع» مي گذارند؛ ودرتوضيح ِرفتارهاي خود و يا جمع ِ خود، مدّعي مي شوند كه مصلحت چنين فرمان مي داد كه منفعت براي مدتي كوتاه كنارگذاشته شود. باري به هرحال، انسان گاه نه برپايه ي منفعت، بل كه برپايه ي مصلحتِ جمع ِ خود ( طبقه يا گروه يا ملّت . . . ) رفتار مي كند.   

باري، پس به تدريج توجّه ام به پديده ي غريزه كشيده شد. ديدم كه دربسياري ازآن اتّحادها و مبارزه ها مي توان نقش عريان و رُك و آشكارِ غرايز را به وضوح ديد. غرايز درگسترده ترين معناهاي آن ها و درگوناگون ترين شكل هاي آن و درمتنوع ترين زمينه هاي زنده گي ِ فردي و اجتماعي ِ انسان. 

مواردي كه نقش غريزه درآن ها برجسته است ، بويژه درآن بُرهه هايي فراوان تر ديده تر مي شوند كه جامعه، درپي ِ يك بحران، دچار ازهم پاشيده گي مي شود؛ نظام ِ تاكنوني ِ پيوسته گي ِ جامعه، ازهم مي پاشد و قوانين و شرط ها و بندوقيدهاي معمول، كارايي خودرا ازدست مي دهند. درچنين بُرهه هايي غريزه هاي طبيعي انسان ها زمينه و امكان بسيار مناسبي مي يابندتا بتوانند هم/چون ديوي كه آن را درشيشه كرده اند آزاد شوند و بُرّنده و آشكار، بر رفتار افراد و بر پديده هاي اجتماعي تا"ثير نهند.  افزون براين، آن رَوَندِ سياه كه ازآن دراين نوشته گفتگو است، خود نقش ِ شايد اصلي در طغيان غرايز داشت. اين رَوَند،خود، غريزه ي قدرت/خواهي را درجامعه، به صورتي بسيار نيرومند به جولان در آورده  بود،. ديدم كه بسياري از آن حوادثِ مربوط به « اتّحاد ها» و « مبارزه ها »، تنها درپَرتُو ِ اين غريزه توضيح دادني اند؛ ويا دستِ كم اين كه توضيح ِ كامل و رسا و حقيقي ِ آن ها تنها با كمك اين غريزه، شدني مي شود.   

 مسئله ي اتّحاد ( بمثابه كشش نيروهاي هم/خوان به سوي يك ديگر ) و مسئله ي مبارزه ( بمثابه تنش ميان نيروهاي ناهم/خوان ) در مفهوم و درشكل همه گاني و عام خود، چيزي نيست كه ويژه ي انسان ها باشد. انواع گونه گون اين دو مفهوم ِ به هم پيوسته را مي توان در ميان حيوان ها هم ديد. با كمي مبالغه مي توان اين مفهوم را حتّي به جهان بي جان و جامد هم گسترش داد ( دراين جا البتّه نه از نقش غرايز بل كه از نقش « خودانگيخته گي » بايد حرف زد ) . واين البتّه گفتِ تازه اي نيست . اتّحاد و مبارزه ، پديده اي همه گاني در جهان هستي است. اعتقاد به نقش غريزه در كشيده شدن مان به اتّحاد يا مبارزه با ديگر انسان ها، امري چندان غريب نيست، و جست و جوي ردّ پاي اين غرايز دراين اتّحادها ومبارزه ها نبايد موجب شگفتي شود.

يك كودك ازهمان نخستين روزهاي زنده گي، مي داند كه از دست هاي خود مدد بگيرد تا پستان مادر را براي خوردن شيرِ آن « به چنگ » آورد . او از همان آغاز مجهّز به چندين و چند عادت است كه يكي ازآن ها عادت غريزي به بهره گيري از هرچيزي براي رسيدن به « اهداف » خود است . اين كوچكِ بزرگ  هرچه كه سال مندتر مي شود ذرّه اي ازاين عادات خود دور نمي شود وبل كه برعكس، ياد مي گيرد كه بهتر و پخته تر ازاين عادات سود بجويد .سال مندشدن او ، به يك معنا، چيزي جز پخته تر شدن و تجربه دارترشدن او در بكارگيريِ اين عادت ها نيست. 

امّا معناي سال مندشدن كودك انساني ، به معناي پخته تر شدن و يا تجربه دارشدنِ غريزه هاي او هم هست . پا به پاي سال مند شدن انسان، غريزه هاي او هم ياد مي گيرند كه چه گونه در ميان پيچيده گي هاي فردي و اجتماعي انسان، سربلند كنند. پوسته هاي انديشه و اراده ي اورا بشكافند و خودرا از قيدهاي قوانين، اخلاق، و ارزش ها و سنن و ديگر قيدهاي انساني رها سازند و انسان را به دنبال خود بكشانند.  

تمايل و كشش ِ انسان ، به خصوص گروه هاي قدرت/مدار وازآن جمله به ويژه احزاب سياسي، به سوي قدرت سياسي، اگركه نه كاملا"، باري به اندازه ي بالايي به كشش ِ آن كودك به سوي پستان مادر شباهت دارد. پديده ي اتّحادها ، هم چون دستِ آن كودك، بمثابه ابزاري ست كه بدون بهره گيري ازآن ، به چنگ آوردن پستانِ قدرت سياسي، شدني نخواهد شد .

 رفتارها و انديشه هاي سرچشمه گرفته از غريزه ها، نه حتما" به معناي نادرست بودن ويا محكوم به شكسن بودنِ آن رفتارها و انديشه ها ست. درميان ما انسان ها، بسيار فراوان اند كساني كه نقش غريزه ها را در رفتار و انديشه ي انسان، بمثابه حيقتي همه گاني و فراگير، مي پذيرند ولي بسيار كم اند كساني كه واقعيتِ نقش اين غرايز در رفتار و انديشه هاي خودي، را بپذيرند. در ميان ما رسم براين است : كسي كه دربندِ غريزه هاي خود است انساني است كه به حيوان بيش تر نزديك است ، و در جايي پَست ايستاده است . ازهمين روست كه هركسي تلاش مي كند تا دامن ِ رفتار و انديشه هاي « خود » و « خودي ها » را از هراحتمال يا بيم ِ آلوده گي به غريزه ها پاك « نشان دهد ». يكي مي كوشد تا رفتار و انديشه ي خود و خودي ها را « ضرورت تاريخ » قلم داد كند ؛ آن ديگري مي كوشد تا آن را « نياز جامعه و يا به هرحال نيازآن جمعي كه او به آن وابسته است : خانواده ، محفل ، گروه ، طبقه . . » بينگاراند ؛ كساني مي كوشند آن را فرمان « خدا » به شمار آورند . . . ، و برخي هم كه مي خواهند به ناتواني خود و خودي ها در برابر غريزه ها، و به تأثير غريزه ها بر رفتار و انديشه هاي خود و خودي ها اذعان كنند، مي كوشند آن را « ناگزير » جلوه دهند. و كوتاه آن كه معترفين به نقشِ نيرومندِ غريزه ها بر رفتار و انديشه هاي خود و خودي ها، در ميان ما بسيار كم شمارند .

نتيجه ي اين واقعيت تلخ ، اين است كه حجم ِ عظيمي از نوشته هاي سياسي، اجتماعي، فلسفي و هنري انسان، برپايه ي همين ميل او به پنهان داشتن نقش غريزه ها بررفتارخود، تدارك مي شوند .

 

«روشن گري» : پرده اي رنگين بر روي نقش ِ اين غرايز و خودانگيخته گي

 

بخش عظيمي از كار ِ چاپي ِ سازمان هاي كاملا" سياسي، سازمان هاي نيمه سياسي [ سياسي ـ فرهنگي . . . ] ، دسته ها و گروه هاي كاملا" ناسياسي، افراد و نهادهاي فكري، پژوهشي، فرهنگي، و هماننداين ها ، براي پاسخ دهي به همين پرسش ها بود.  بخش عظيمي از انديشه ورزي هاي فرديِ افرادِ شركت كننده و يا افرادِ شركت نكننده اي_كه تبعات اين رفتارها به شكلي دامن آن ها را هم مي گرفت- صرف پاسخ گويي به اين سئوال ها مي شد . حجم عظيمي از بحث هاي خانه گي ، كاري ، خياباني ، محفلي و . . . معطوف به همين پرسش ها بودند .

تلاش مي شد تا :

-   گناه درگيري ها به گردن ديگري انداخته شود.

-   اتحادها ( چه ويراني ِ اتّحادهاي تااكنوني وچه برپايي ِ اتّحادهاي از اكنوني)  بمثابه ضرورت جامعه قلم داد شوند .

-   كارهاي نادرست به مثابه كارهاي ناگزيري كه درراه حق يا حقيقت و يا دفاع از آزادي و مردم ، گريز ازآن ها ممكن نيست جلوه داده شوند .

-   پوششي از تاييدهاي علمي به روي اين رفتارها كشيده شود. و براي اين منطور، راه ها وروش ها و ابزارهاي برخي علوم مثل جامعه شناسي ، روان شناسي ، تاريخ به كمك گرفته مي شد .

كوتاه آن كه،  تلاش مي شد تا نقش غريزه ها و خودأنگيخته گي ها پنهان بماند.

نمي توانم بگويم كه اين  عمل از سوي همه ي كسان به يك سان آگاهانه بوده است. گمان مي كنم كه غالب ما انسان ها اين پنهان كردنِ نقشِ غريزه ها در رفتارمان را هم، خودانگيخته ونه ازروي اراده وبه شكل غريزي انجام مي دهيم .

بخش بزرگي ازاين روشن گري ها، در حقيقتِ كار ،چيزي جز « توجيه » نبودند .

نمي دانم تفاوت ميان يك روشن گري واقعي و بي طرفانه با يك توجيه گري دركجاست ؟ نمي دانم چه گونه مي توان دريافت كه يك كارِ نظري و ديدگاهي و تئوريك، ناب و مستقل است؛ امّا مي دانم كه پيچيده گي پاسخ به اين پرسش، آن هنگام بيش تر مي شود كه موجّه جلوه دهنده گان، توجيهات خودرا با تعصّب وحرارت ويقين مي آميزند؛ و حتّي آماده اند تا جان خودرا برسرِ درستي آن ها به خطر اندازند .

امّا نه تنها خودِ اين درگيري ها، به ميزاني معيّن، ريشه در غرايز ما انسان هاي شركت كننده داشته اند، بل كه روشن گري هاي نظري اين درگيرها هم ريشه اي ژرف درغرايز داشته اند. آن ها درحقيقت « روشن گري » هاي خودِ همين غرايز بودند كه بركنار از اراده ي نويسنده گان ولي به دست آن ها خود را مي نويساندند

ازاين ها گذشته ، خودِ « نوع » توسّل به توضيح نظري یا « روشن‌گری» نيز نوع ِ غريزيِ توسّل بود . نوعي بهره گيريِ غريزي بود از توضيح نظري بمثابه ابزار . درست مثل آن كودك كه به طور غريزي از دست هايش براي گرفتن پستان مادر بهره مي گيرد .  اين توضيح هاي نطري ، با دستِ نيروي غريزه ي بهره گيري از ابزارها براي رسيدن به اهداف  انجام مي گرفت . كار نظري يك ابزار بود .

بيش ترِ اين روشن گريِ نظري : ابزاري بود . غريزي بود . به فرمان غريزه بود .

« نظر» درآن نبود. از « نظرِناب > درآن خبري نبود. اگرهم گاهي ديده مي شد به اندازه ي سوسويي بود. يك كارِ نظريِ بي نظرانه نبود. « منظورِ» اين كارهاي نظري از پيش روشن بود . 

فشرده گفته شود : دورشدن مان از هم/پيمانان و هم/راستاها و هم/راه ها و هم/گامان و هم/نامان قديمي ، ونزديك شدن مانِ به « تازه ها» امري بود خودانگيخته ، خود به خودي و غريزه يي .

آيا براستي همه ي آن چه كه ما در پيوند با موضوع اتّحادها و مبارزه ها انجام داده ايم، به فرمان اراده و آگاهي ما بوده اند ؟ آيا دراين باره براستي ما « رفتارديگري » بجزحزب هاي سياسي كهنه و قديمي داشته ايم؟  نگاهي بيندازيم به كاركردِ مان در پهنه ي اتّحادها ( چه ميان خود وچه با ديگران ) ، آيا حقيقتا" ما « فرهنگ تازه و ديگرواره » ي خودرا در امر اتّحاد، با خود به دوران پس از انقلاب آورده بوديم ؟

آيا براستي بسياري از رفتارهاي اجتماعيِ انسان را، همان گونه كه رفتارهاي فردي را، نيرويي ازپيش رقم مي زند؟ آيا براستي بسياري از سرنوشت ها ازپيش معيّن اند؟

 

[[]]

 

درپايان اين فصل، خوب است تا به يك نكاته اشاره كنم.

هيچ ترديدي ندارم كه مبالغه درباره ي نقشِ غريزه هاي انساني دررفتارهاي فردي واجتماعي ِ آدمي، راه به بي راهه مي برد؛ وبه پنهان كردن و پنهان شدن، و به ناديده گرفتن و ناديده گرفته شدنِ نقشِ مُنكِرناشدني ِ عوامل اجتماعي- مانندِ عامل ِ طبقاتي، فرهنگي، اقتصادي و . . . – مي انجامد. اگراين نوشته به رغم ِاين حقيقتِ آشكار، مي كوشد تا نقشِ غريزه هاي آدمي را برجسته تر ازآن چه كه هست نشان دهد، تنها به اين سبب است كه مگرتوجّه ها را كمي بيش تر به نقشِ اين عامل برگرداند.

                                    بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها        بازگشت به فهرست این نوشته