(بازنویسی‌شده‌در     آذرماه‌هزاروسی‌صدوهشتادوهفت)

 

فصل نهم

 

 

                    روندِ سياه و مقوله ی خيانت

 

 

درباره ي صفتِ دگردیسی ها

 

گفت وگو درباره ي صفتِ اين دگرديسي ها و نزديكي و هماننديِ اين صفت با مقوله ي خيانت، باز يكي ديگر ازمباحث است كه مي تواند آموزنده باشد. سَر/گَرمان در حوزه ي سياستِ ناب، دركاربُردِ كلمه ي خيانت هيچ اصلي را پاي بند نيستند. امّا به دور از اين هياهوبازان، بهراستي آيا آن دگرديسي ها با خيانت رابطه اي داشته اند؟

خيانت به چه معني است؟:

پيمان شكني.

در آشكار بر سر ِ پيمان بودن و در پنهان آن را نقض كردن.

ساخت وپاختِ پنهاني با دشمن.

جاسوسي ِ پنهاني.

امانت را خوردن يا فروختن.

بهره برداري نادرستِ كسي از اعتمادي كه مردم به سبب درست/كاريِ اش در گذشته، به او مي كنند.

ناراستي. نادرستي.

خيانت درجايي معني مي يابد كه پيش ازآن، «پيماني» و يا « امانتی» ويا «اعتمادي» دركار بوده باشد. در موردِ ما روشن است كه همه ي اين ها دركار بود. ولي پيمان كدام بود؟ امانت چه بود؟ و اعتماد چه گونه به دست آمده بود؟ در مفهوم اين سه مقوله هنوزجاي بحث است، ولي يك چيز به گمان من روشن است: هرسه ي اين مقوله ها داراي سه صفت بايد مي بودند:

- خلاقيت و آفريننده گي ( يعني خشك و مرده نبودن)، يعني اين كه پيمان برسرِ  اين نبود كه آن امانت بايد به هربهايي نگاه داشته شود حتّي اگر در درون يك هزار/توي گم شده در دورترين مكان و يا خود در لامكان نگه داشته مي شد. زيرا كه ارزش آن امانت در تازه گي ِ آن بود. درتازه نگه داشتن آن بود.

            -  انقلابي بودن( يعني محافظه كار نبودن) ، يعني آن امانت مي بايد با  زمان و زمانه هم/راه مي بود. و امانت دار مي بايد كه از نوسازيِ  هميشه گي ِ آن امانت نمي ترسيد.

            - انساني و آزادي بخش بودن، يعني كه حفظ آن امانت( حال حفظ انقلابي و خلّاق ويا محافظه كارانه و ناخلّاق) بايد به گونه اي انجام مي گرفت كه آن امانت مي توانست درهرلحظه در راه هدف هاي انساني و درراه آزادي ها به كارگرفته شده و مؤثر باشد.

با چنين تعريفي و تعبيري، به گمان من، هيچ يك از امانت/داران و پيمان/داران يعني :

            همه ي گروه هاي فدايي

- تا آنجا كه به اختلاف ميان اين گروه ها با هم         ديگر برسرِ پيمان ها و امانت هاي مشترك شان         که ویژه ی فقط آن ها یود برمي  گردد -

            و همه ي ديگر گروه ها و افراد

            - تاآن جا كه به اختلاف شان باهم ديگر برسرِ امانت ها و                         پيمان هاي سياسي/مبارزاتي ميان آن ها برمي گردد،

نمي توانند گريبان خودرا از دست دغدغه ي احتمال خيانت درامانت و شكستن ِ پيمان ها رها كنند.  دغدغه ي چنين احتمالي براي ما كه « اكثريت» ناميده شديم، دردوره ي ميان 59/60 تا 61/62 ، نيرومندتر است. چنین دغدغه ی زهرآگینی هنوزهم در اندیشه و روان من مانده است.

ما« اكثريت»، دراين سال ها، با پذيرش ِ( ويا با تن دادن به) گرديدن بر مَدار ِسياست و قدرت، و ازاین سبب به خصوص به سببِ رفتارِ راست روانه ي مان در برابر حكومت وقت، به نوعي ويژه از ماجراجويي تن داديم كه هميشه خطرهاي ويژه ي خودرا درپي دارد؛ يكي ازاين خطرها، خطر ِخيانت بود. بر دامن ما لکّه هایی از خیانت نشست.  یک پای ما به خیانت کشانده شد. تا اين جاي مسئله، من ترديدي ندارم.

ترديدِ من درست آن جايي آغاز مي شود كه بخواهم به اين پرسش پاسخ دهم :

 آيا رفتارما دراين دوره ي 1/5 - 2 ساله يكسره یک خيانت بود يا نه ؟  منشاء اين ترديد، نه هراس، ونه مصلحت انديشي، ونه پيچيده بودن موضوع و يا بررسي ِ ناكافي ِ آن است؛ همین که من می گویم نمی توانم با روشنی و برّنده گی بگویم که  خیانت نکرده ایم، یاری همین تردید، به اندازه ی کافی تلخ و خحالت آور است.

منشاء اين ترديد، همانا خودِ ماهيت اين موضوع است. من به اين ترديد يقين دارم و برسرِ درستي آن مي مانم و پافشاري مي كنم. هرتلاشي كه بخواهد به اين پرسش، با نه و يا آري، پاسخي روشن و بدون ترديد بدهد، بي ترديد برخطاست.  ما، درسال هاي نام برده، امانت/دارهاي خوبي نبوديم؛ یعنی ما در راهِ کاربستِ آن امانت‌هایی که داشتیم یه خیانت آلوده شده ایم. همین خود به اندازه ی کافی شرم آور است. امّا خيانت در امانت نكرده بوديم. خائن نشده بودیم.

درهمين دوره، درميان ما بودند انسان هاي بسيار فراواني، كه به وابسته گانِ گروه هاي سياسي ِ زيرِ پيگردِ حكومت، پناه داده اند. در درونِ جمع ما چنين كساني را به سببِ جنين كارهايي، تاآن جا كه من مي دانم، بازخواست نمي كردند. البتّه كساني درميان ما بودند كه به راه انداختن ِ چنين بازخواست هايي را طلب مي كردند، ولي اين ها امكان پيش بردِ اين « طلبِ» خودرا، تاآن جا كه من مي دانم، به دست نمي آوردند. در دروه ي سياه نام/برده، درزير لواي« مبارزه با توطئه هاي ضدانقلاب» هم/كاري هايي خبري با دست/گاه هاي حكومتي انجام مي گرفت. مفهوم ضدانقلاب، دربرگيرنده ي وابسته گان حكومت پهلوي و آمريكا و يا «انجمن حجتيه» و مانندِ آن ها بود. وتا آن جا كه پهنه ي كار ِ من و دوستان من بود، هرگز ازاين محدوده ي خود بيرون نرفت و شامل هيچ گروهي كه درانقلاب شركت كرده بودند نشد.  اگرچه حتّي درهمين اندازه ي خودهم، اين هم/كاري به هيچ رو شايسته ي ما و در شأنِ ما نبود و شرم/ آوربود.

آن‌چه را، که در آمّل پیش آمد و به درگیری میان گروه بانام ِ « سربه‌داران» و حکومت اسلامی کشانده شد، و ما را به مخالفت با گروهِ نام‌برده کشاند، به هیچ معنایی نمی‌توان خیانت نامید. من حتّی تردید دارم که رفتار ِگروهِ نام‌برده را خیانت بنامم، اگرچه و با آن‌که حمله‌ی این گروه به شهر آمّل، حمله‌ای شک‌برانگیز بوده که برای خودِ این آدم‌ها نیز می‌بایستی پُرسش‌هایی به‌میان کشانده‌باشد؛ پُرسش‌هایی که مانندِ پُرسش‌های گزنده‌ای که دراین سال‌ها پیش ِروی ما سبز شده‌اند و ما را به پاسخ‌های صادقانه می‌خوانند، آن‌ها را نیز به کنکاش برای ریشه‌یابی درست‌کارانه و نه کاسب‌کارانه‌ی چنین رفتارهایی فرامی‌خوانند. این به‌اصطلاح حمله به شهری شد که این گروه می‌دانست که در آن هزاران انسان می‌زیسته‌اند که با همه‌ی خطاهای‌شان هنوز از جنس ِحکومتی‌ها نبودند و بسیار بیش‌تر و پیش‌تر از بسیاری از وابسته‌گانِ این گروه برای این شهر و برای روستاهای آن رنج و زحمت کشیده بودند و اکنون به‌دلیلی با صحنه‌سازی‌ها و ماجراسازی‌های این چنینی مخالفت داشته‌اند.

 

               بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها        بازگشت به فهرست این نوشته