زیرنویس ها :

§1      ـ وجود و سرنوشت گونه هاي متعدد منش هاي سياسي در ميان ما در پس از انقلاب را مي توان از دو نگاه تماشا كرد :

از يك نگاه ، مي توان گفت كه همان منش مبهم و ناروشن ِ پيشين ، در پس از انقلاب تجزيه و منشعب شد .

و از نگاه ديگر ، مي توان نشان داد كه همه ي انواع منش هاي سياسي، پيش تر هم در ميان ما بوده اند ولي به دلايلي تنها نوع مبهم و ناروشن آن توانسته و يا مي توانسته غالب و چيره باشد، 

2§ -  ميان دو دوست، يكي را « ديگران » بر سر ِ دست مي برند. احساس هاي پديدآينده در درونِ  اين دو انسان بسيار پيچيده و آميخته با چيزهاي متناقض و نا/هم/خوان است. هم/چنان كه در درونِ اين يك، احساسِ پديدارشونده، نه حسادت نام دارد- ضمنِ آن كه به آن شباهت دارد- ونه كينه نام دارد- ضمن ِ آن كه به آن شباهت دارد- و نه رقابت ورزي نام دارد - ضمن ِ آن كه به آن شباهت دارد -. در درونِ آن يك هم، احساسِ پديدآمده، نه بي وفايي است - اگرچه به آن شباهت دارد- و نه خودخواهي است- اگرچه بهآن شباهت دارد- و نه نام/جويي است – اگرچه به آن شباهت دارد - . همه ي اين چيزها هست ولي باز چيز ِ ديگري بجز اين ها است. يك چيز ِ بي نام امّا واقعي، كه به هردو انسان،، نوعي«حق به جانب بودن» مي دهد.

وامّا فرياد ازاين «ديگران» ازاين« اغيار» اين ها كه نه هميشه از روي آگاهي بل كه گاهي هم از روي نا/ و نيمه/آگاهي، و يا گاهي فقط از روي غريزه، به برهم زدنِ دوستي ها مي پردازند.

3§ - من دراين جا قصد دفاع صددرصد از رُستم را ندارم .  اگرچه ميزان پهلواني در رُستم بسيار بيش تر از اسفنديار است امّا رُستم هم به نوعي اسير قدرتي است كه به او داده شده است . به اذعان خودِ فردوسي ، كم نيستند « دل » هايي كه از رُستم ازجمله به خاطر زبوني اش در كشتن سُهراب به « خشم آمده اند »  .

4§-  گيرم كه فردوسي ِ بزرگ، گاهي رُستم را در لحظاتي هم تصوير كرده است كه به راستي تلخ اند- در كنار ِ پيكر سُهراب و يا  اسفنديار – كُشتن ِ اين دو، قطعا" در شمار ِ سخت ترين « خوان » هاي سر ِ راهِ زنده گي ِ رستم بوده اند اگرچه فردوسي آن ها را درشمار ِ خوان ها نياورده است.    

5§ - مثلا"، ترديدي ندارم كه با كاربُردِ زنده ي رَوشِ كارل ماركس در تحليل طبقاتي رخ/دادها- ويا ريشه يابي ِ رخ/دادها به روالي كه مثلا" در كتاب او « هجدهم برومر» آمده-، مي توان به روايت ديگري ازاين تجربه دست يافت و برخي ديگراز جنبه هاي اين تجربه را - كه درروايت هاي ديگرتاريك ويا ناروشن مي مانند - روشن ساخت .

                                                                                           بازگشت به متن

6§ -  روزنامه يا گاه نامه ي « كار»، وديگر«چهره هاي كاغذيِ » س.ف ، داراي ارزشي محدود و ويژه ي خود بوده اند و چهره ي واقعي ِ اين انجمن را بازنمي تاباندند. ارزش و اعتبار ِ آن چه كه دراين روزنامه و نشريه هاي ديگر نوشته مي شد، در درون س.ف بسيار كم تر -  و يا درست تر بگويم: بسيار متفاوت تر -  از بيرونِ آن بود .

اين تفاوت، دستِ كم تا سال هاي 59/60 به حق يك تفاوت واقعي و صادقانه بود؛ و سبب آن هم اين بود، كه : 1-موجوديتِ ما درحالِ شكل يابي بود، 2- وهنوز س.ف همان معجونِ دل/چسب، همان پديده ي جندمعناي گذشته بود با همان ايهام وابهام ِ سال هاي پيش،، 3- و مهم ترازهمه ي اين ها،  هنوز آن چند/وَجهه/گي ِ پيشين - كه اكنون به ميزاني بيش تر هم شده بود- پابرجا بود. امّا، اين  تفاوت، در پس از  59/60  در اكثريت، ديگر يك/سره  دو/چهره گي بود، دو/چهره گي اي كه ثمره ي پيروزيِ آن رَوندِ سياه در اكثريتِ س.ف بود.  بازگشت به متن

                                     بازگشت به فهرست همه‌ی نوشته‌ها                       بازگشت به فهرست این نوشته