8-  عقل مدرن و داستان « دوره بندي هاي تاريخ»

 

« دوره » درجهان وجامعه ، هم چون آب و سنگ . . . يكي ازواقعيت هاست . هرچيزي واقعي ، ناگزيراز آن است كه در روندهستي ِ خود ، از دوره هاي گوناگون بگذرد . « دوره » يكي از بخش هاي جدانشدني ِ هستي ِ و موجوديت هرچيز - ماده وذهن - است.

ازسوي انسان ، امتياز ِشناختنِ اين پديده ، امتياز ِ ويژه ي هيچ كشور و يا به اصطلاح ملّتي نيست . پيشينه ي شناسايي اين واقعيت در جهان و درجامعه ي آدمي، ازكهن ترين دوره ها و در نزد همه ي انسان ها ديده شده است.

گونه ي غريزيِ آگاهي برواقعيتِ « دوره » ، در نزدِ جانوران هم ديده مي شود . اگرچنين نمي بود ، امروزه همه ي جانوران ، و نيز خودِ آدمي هم به مثابه يك جانور ، مي بايد نابود مي شدند . آيا هماهنگ كردنِ همواره ي خود با دگرگوني هاي زيستْ بومي ، چه درميان حيوانات وچه انسان ها ، خود پِي آمدِ هرچند غريزيِ آگاهي براين واقعيت( دوره ) درميان حيوان وانسان نيست ؟

براي آدمي هم شناخت اين دوره ها و هماهنگ شدن با آن ها اهميت بزرگي براي ادامه ي زندگي اش داشته و دارد . بازتاب خود به خوديِ اين « دوره » ها در انديشه و رفتارآدمي ، هميشه سبب آن گرديده كه گاه يك جامعه ، يكسره و يا ( آن جور كه در بيش ترِ مواقع پيش آمده ) تنها بخش هايي ازجامعه ، رفتار و انديشه ي خودرا تغييرمي داده ويا مي دهند ، وهمين دگرگوني هاي ناگزير ، كه اغلب ناهماهنگ و ناموزون بوده و برگروه هاي گوناگون جامعه تا"ثيرهاي متفاوت وگاه نا همْ خوان دارد ، موجب بسياري از درگيري ها دردرون جامعه مي شده و مي شود . ازاين رو ، تلاش براي شناخت « دوره » هاي تازه ، يكي ازتلاش ها و سرگرمي هاي بسيار مهم ِ فكري و انديشه ييِ آدمي بوده وهست.

هر« دوره » نيز هم چون هر واقعيت ديگر داراي گذشته و اكنون وآينده است . آدمي نيزظاهرا" ازهمان آغاز دريافته بود كه آينده ي خود او به ميزان بسيارزيادي بستگي به آينده ي آن دوره اي دارد كه اودرآن بسرمي برد ، وازهمين روشايد هست كه انسان تلاش مي كند تا دريابد كه اين دوره ي كنوني چه گونه پيش خواهدرفت وچه گونه سيرخواهدداشت وبه كجا كشيده خواهد شد . به زبان ديگر ، گرايش دوره ي كنوني به چه سمتي است .

ولي دوره ها داراي دو منشاء وسرچشمه اند ، وهمين ، داستان دور ها را بسيارپيچيده تر از آن چه كه هست مي سازد . اين دومنشاء يكي آدمي است وديگري خودِ واقعيت پيرامون . يكي ذهن است وديگري عين .

بايدتا"كيدكنم كه منظورمن دراين جا تنها و تنها صورت هاي دوگانه ي يك « دوره » ي يگانه نيست.

منشاء واقعيت بايد خود به خود روشن باشد . يعني اين كه دوره ها خود ، بخشي ازهستي جهان اند . هم نتيجه ي هستي جهان اند وهم پيامد روابط ميان اجزاي سازنده ي آن وهم ثمره ي دگرگوني هاي اين روابط اند . دريك سخن : دوره ، خود ، واقعيت است ودرواقعيت ، هستي دارد .

منشاء دومي ، انديشه ي وذهن آدمي است ، ومراد در اين جا اين دودسته ازدوره هاهستند:

يك دسته، بازتاب دوره هاي واقعي درانديشه هستند. دوره هايي كه بازتاب يافته ي دوره هاي واقعا"موجود، درانديشه ي آدمي هستند. اين دوره ها ي بازتاب يافته ، به هيچ روي هم چنان كه دانسته است، با دوره هاي واقعي يكسان نيستند. بازتاب دوره ها درذهن آدمي باخودِ دوره ها كاملا" هم خوان ومنطبق نيستند. بازتاب آن ها در ذهن ، هم چون بازتاب يك شئي يا چيز دريك آيينه نيست. انديشه درهنگام بازتاباندن واقعيت بيروني ، به وضعيت اجتماعي ، رواني ، بدني ، داشته هاي پيشين خود و . . . وابسته است. ودرهمان هنگام به وضعيت و ايستارِ كلي خودِ واقعيت هم وابسته است . 

حتّي آشكارترين وديدني ترين وملموس ترين نمونه هاي اين دسته ازدوره ها كه حيوانات وگياهان هم آن ها را به شكل ويژه ي خودشان « در مي يابند » نيز نمي توانند كاملا" همان گونه كه هستند درذهن آدمي بازتاب پيدا كنند . زمان بندي هايي مانند سال وماه ازاين دسته اند . همه مي دانيم كه اين دوره ها واقعي اند و درطبيعت وجوددارند . اما چه كسي مي تواند بگويد كه حتّي همين دوره ها هم ، كه واقعي بودن آن يكسره آشكار است ، بازتاب كامل خودرا در انديشه ي آدمي يافته است ؟ چه كسي مي تواند بگويد كه نمي توان مثلا" سال را به بيش از چهار فصل بخش كرد ؟  

دسته ي ديگر : دوره هايي هستند كه آدمي ، گاه به گاه خود دست به ساختن آن ها مي زند . يعني آدمي دوره هايي را خود مي سازد و به آن ها جان وجنبش مي بخشد و به يك واقعيت اجتماعي تبديل مي كند و يا بهترگفته شود برواقعيت اجتماعي تحميل مي كند؛ بدون اين كه اين دوره ها پيش تردر بيرون از انديشه ي اوداراي هستي وموجوديت بوده باشند.

هم بازتاب « دوره » در ذهن آدمي، و هم ـ و من به ويژه براين تأكيدمي كنم- آن دوره هايي كه به دست آدمي ساخته مي شوند، وضعيت بسيارپيچيده اي را درصحنه ي پيكارهاي فكري انسان ها به بارمي آورند.

[]

صحنه ي انديشه ورزيِ عقل مدرن در اروپا از ديدِ ميزانِ به كارگيريِ روشِ دوره بندي، يكي ازصحنه هاي مشخص فكري جهان است. كم ترمتفكر اروپايي است كه به نوعي دست به دوره بندي گذشته يا اكنون ويا آينده ي جامعه ي خودي ياجامعه ي جهاني نزده باشد. دراين كتاب هم بسياري از انديشمندان به اين كاردست زده اند.

            « فلسفه ي مدرن نسبت به دين سه دوران را پشت سرگذاشته است . نخستين مرحله از                 دكارت شروع شد . . . مرحله ي ساختن نظام هاي فلسفي . . . دومين مرحله...                 شالوده شكني است و [نمادِ آن] نيچه و هايدگر. . . سومين مرحله . . . [دانستنِ ] اين كه                 چه گونه تفكري كه ... لائيك شده ، مي تواند... كانون هاي معنايي را بيابد » لوك فري - ص19

            «  رويدادها جهت يابي هاي گذشته ي خودرا از دست داده اند . . .» بودريار- ص؟

            « عصرسياره اي [كنوني] درخصوص تمام مسائل بزرگ زندگي ومرگ ، سرشتي مشترك را                 پديدآورده است . . . »  ادگار مورن - ص59

و ازاين نمونه ها بازهم مي توان آورد . مراد من دراين جا بحث برسرِ درستي يا نادرستي اين داوري ها نيست . بل كه مي خواهم تنها تا"كيدكنم كه اعتبار وميزان درستي اين دوره بندي ها كاملا" نسبي است . نزديك به همه ي اين گونه دوره بندي ها ، وابستگي فراواني [شايدكلمه ي فراوان هنوز رساننده ي رسايي  نباشد ] به آن جاي گاه هاي اجتماعي وفكري آن انساني دارد كه آن ها را به انديشه درمي آورد.

افزون براين ، « دوره سازي » يكي از ابزارهاي بسيار رايج است در درگيري هاي اجتماعي . بويژه زماني كه اين درگيري ها به درگيري هاي سياسي كشيده مي شوند. مي توان گفت كه تقريبا" هيچ گروه سياسي اي نيست كه داراي « دوره هاي شخصي » خود نباشد . يعني دوره هايي كه به زعم آن ها درجهان و جامعه طي شده اند ونيز بايدطي شوند . . . باورِ ساده لوحانه وخام وآميخته باتعصب هواداران گوناگون اين جريان هاي سياسي و اجتماعي به اين « دوره هاي شخصي » تاكنون چه فراوان پيش آمده است كه به پيش آمدهاي بسيار ناگوار انجاميده است و هم چنان مي انجامد . غالب اين < دوره > هاي سياسي ، ساخته وپرداخته ي ذهن آدمي هستند براي بهره برداري هاي سياسي .

بهره گيري هاي سياسي از برخي دوره بندي هاي فلسفي ( و نيزمذهبي ) البته در همه ي جهان نمونه دارد و قطعا" ويژه ي اروپا نيست . ولي بايد به روشني گفت كه اين نوع بهره گيري ها در اروپا ، درجهان بي مانند است . ودر اروپا نيز ، با آغازِ دوران نامبرده به « رنسانس » و بويژه با آغاز فعال شدن عمليِ « مدرنيته » ، بهربرداري هاي سياسي از واقعيتِ « دوره » در زندگي اجتماعي و هستيِ جهان ، به كاري روزمره تبديل شد . هگل  بمثابه بزرگ ترين چشمه ي فلسفي مدرنيته ، مفهوم تكامل روح در تاريخ را با زندگي و كارهاي ناپلـئون گره زد ، و [ شايد] به سهم خود سنگ بناي بهره برداري هاي سياسي را از واقعيت « دوره ها » از سوي هواداران مدرنيته ، نهاد.

نه تنها در مورد هواداران بعدي مدرنيته ، بل كه حتّي درمورد خودِ هگل نيز به سختي مي توان داوري كرد كه آيا براستي ، خواسته ها وگرايش ها و چشم داشت هاي سياسي اين انديش ورزان است كه آن ها را به سوي كشف يا ارائه ي دوره هاي گوناگون درهستي وجهان وجامعه مي كشاند، يانه برعكس.

از سوي ما انسان ها، انبوهي از« دوره » ها برجامعه ي بشري تحميل و بارشده است ومي شود كه براستي هيچ ريشه اي در واقعيت نداشته وندارند ؛ يا به گفته ي ديگر ، پيامدِ سيرِ طبيعيِ جامعه نبوده و نيستند ؛ بل كه ازسوي نيروهاي برتر و قوي ترِ جامعه ، براي اهداف معيّن سياسي و اجتماعي ساخته و پرداخته شده اند و با فشار و زٌور به جامعه و به سير و جلورفتِ آن تحميل شده اند . باسٌستي گرفتن اين نيروها ، گروه هاي تازه ي نيرومند آغاز مي كنند به باصطلاح « تحقق » [درحقيقت تحميل ] دوره هاي « شخصي » خودْ ساخته در / برجامعه .

بهره گيري از بٌرهه ي زماني كه ما معمولا" ازآن با كلمه ي « گذشته » نام مي بريم ، يكي از كهن ترين بهره گيري هاي آدمي براي اتْبات درستي انديشه ورفتار كنوني ست . ودراين ميان ، دوره بندي اين « گذشته » نيز يكي از كهن ترين گونه ي اين بهره برداري است.

واقعيت هم اين است كه هر « گذ شته » اي را مي توان به دوره ها و بُرهه ها و مقطع هاي گوناگون بخش كرد . واقعا" چنين مي نمايد كه در « گذ شته » ي آدمي وجامعه وجهان ، انبوهي ازاين دوره ها و بٌرهه ها وجود دارد . به گفته ي ديگر ، « گذ شته » به يك معنا ، جز انبوهي از دوره و بٌرهه هايي كه سپري گشته اند نيست . دشواري بزرگ از اين جا آغازمي شود كه بخواهيم بدانيم اين دوره ها و بٌرهه ها تا چه ميزان و به چه اندازه درست يا نادرست درانديشه ي آدمي بازتاب مي يابند . دشواري بزرگ از اين جا آغاز مي شود كه بخواهيم بپرسيم : چه گونه مي توان درستي يا نادرستيِ شناختِ آدمي را از« دوره اي مشخص » محك زد ؟ چه گونه مي توان دوره هاي « ذهنْ ساخته » را از دوره هاي واقعي بازشناخت ؟ دشواري از اين جا آغازمي شود كه بخواهيم بدانيم كسي كه « گذ شته » يا « حال »  معيّني را دارد دوره بندي مي كند آيا براستي دارد اين گذشته را « مي شناسد» يا درآن « دستْ كاري » كند .

                                 بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها        بازگشت به فهرست این نوشته