3-    سامان/نايافته گي ِ  سازمان/نا/يافته گي ِ كنوني

 

يكي از نكته هاي مثبت در زنده گي ِ انسانِ كنوني ِ ايران، گريز ِ او از سازمان يابي به طور ِ كلّي، و گريز ِ او از سازمان يابي ِ سياسي به طور ِ ويژه است. به باور ِ سياست/قدرت/مَداران، ولي اين نكته ي مثبت، عيبِ انسانِ تحوّلِ كنوني قلم داد مي شود. عيب اين انسان، برعكس، اين است كه اين گريز را به اندازه ي رسا هنوز تحليل نكرده است. اين گريز را خوب نشناخته است. مزاياي آن را درك نكرده است. و ازاين رو، هنوز ، كم يابيش، به آن مشكوك است. تصوّر مي كند كه اين گريز، چون  به/هم/راه و در اثر ِ شكست هاي دو دهه ي گذشته براو پديدارشده است و پِي/آمدِ مستقيم ِ شكست است، پس يك/سره از گياهي هرزه است. و هنوز به جاي آن كه ازآن شاد باشد ناشاد است. به جاي اين كه اكنون با اين « گريز»، سبك تر و بشاش تر در زنده گي اجتماعي شركت داشته باشد، غم/گينانه شركت دارد ويا خودرا بر/كنار/افتاده مي انگارد. اين انسان، كه بسياري از ماها در شمارِ آن، هستيم، هنوز كم از شكست هاي خود آموخته است. و ازاين بدتر، هنوز به همين آموخته هاي كم ِخود هم اعتماد ندارد. وازاين روست شايد، كه او هنوز به « اين گريزنده گي ِخود و اين گريزان بودن خود از سامان‌یابی» سامان نداده است. وآن را هم/چنان همان گونه آشفته رها كرده است. اوهنوز آگاه به مزاياي « سامان يافته گي ِ سازمان نايافته گي » نيست،  و بل كه برعكس، هنوز از « آشفته گي» هم دركِ آشفته اي دارد؛ و ازين رو، نمي تواند آشفته گي ِ كنوني ِ خودرا به يك « سازمان نايافته گي ِ سامان يافته » بدل كند . عيب او اين است كه او اين سازمان نايافته گي را سامان نمي دهد. و ازاين رو، اين خطر هست كه بخش بزرگي از انسانِ كنونيِ ايراني، تن و روان و فكر خود را بار ديگر به زندانِ احزاب و سازمان هاي سياسي بِسپُرند، و در چنبره ي سازمان يافته گي ِ نوعي ِ اين احزاب، گرفتار آيند.

آن چه كم است انسانِ سر/نا/سپرده به سازمان است. آن چه كم است انسانِ شوريده است. آن چه كم است اراده ي ضدِ ديوان سالاري است، روحيّه ي ضدِ اِداري است، انسان ضدِ به اصطلاح « سلسله/مراتبي» است.آن چه كم است نه سازه ماني شدنِ انسانِ ايراني، بل كه هم/بسته گي ِ آزادانه ي انسان هاي مردمي ِ آزاد و آزاده است، هم/كاري آن ها با هم است، هم/ راهي و هم/دردي اين انسان ها با هم و با جامعه است

آن چه كم/بود است اين است، كه شمار ِ كساني كه در پيرامونِ مزيّت هاي يك سامان يابي ِ ضدِ قدرت، و راه هاي انجام اين كار در كردار ، و اهميّتِ آن براي يك جامعه ي مردمي، بيانديشند و بكوشند، هنوز كم تر است نسبت به شمار ِ كساني كه به دليلي كه خود هم نمي دانند از پراكنده گيِ سياسي/حزبي مي ترسند، به فردِ اعتماد ندارند، گرفتار در بندِ انديشه هايي اند كه شهامتِ ترديد نسبت به آن را در خود ندارند، و ازاين روست كه به خود پُشت مي كنند و از سر ِ بي چاره گي به خَلق رو مي كنند. خلق و مردم را از « پراكنده گي» مي ترسانند، و همه ي آن چه كه در باره ي مزاياي « نا/پراكنده گي» مي گويند چيزي نيست جز تكرار ِ آوازهاي آن پرنده گانِ خوش/خواني كه به قفس طلايي ِ شان خو گرفته اند، و از پرواز در هواي آزاد مي هراس اند. تجاربي كه اين ها ازآن سخن مي گويند تجاربِ گروهِ معيّني از انسان ها است كه به رغم ِ رَوِش هاي متفاوت و نام و پوشش هاي گونه گون، داراي روحيّه ي قدرت/مدار هستند؛ چاكر ِ قدرت اند. پِي آمدِ اين گونه تجربه ها _ چه در غرب و چه در شرق_ اگرچه سودهايي دارد ولي به « گردآوردن» توده ي انسان ها در زندان هاي حزب‌ها و نهادها، و به « به صف كردن » انسان ها  بمثابه سربازانِ ارتش مي انجامد. 

 

براي انسانِ كنوني ِ هوادار ِ جامعه ي دادگر،  بحراني كه اكنون سال هاي سال است پهنه ي سازمان دهي هاي سنّتي ِ تاكنوني را آشفته كرده است،  زمينه هاي مثبتي اند ، تا او بتواند پيش ازهرچيز خويشتِن خودرا از چنبره ي يك سلسله زندان هايي كه آن ها را عمدتا" قدرت/ سياست/مداران برپا كرده اند، برهاند.       

آيا شمارِ آن كساني كه در راه انجام ِ اين رهايي دست در كارند پاسخ/گو است؟

 

 4-             دادگري ِ اجتماعي

 

عدالتِ اجتماعي، يعني عدالت براي همه گان، آيا وزني درخور در انديشه و كردارِ تحوّلِ كنونيِ جامعه ي ما دارد؟ آن چه دراين نوشته، در بخشِ « دگرگوني هاي طبقاتي در معناي انسان » آمده ، به معناي اين است، كه انديشه ي تحوّلِ كنونيِ جامعه ي ما، كم ترين گرايشِ طبقاتي را به سودِ كارگران و زحمت كشان دارد. از دهانِ اين انديشه،  امروز اين جمله و يا همانندِ آن كم شنيده و يا ديده نمي شود كه : كوشش براي برداشتنِ نابرابري ميان انسان ها ممكن نيست و بل كه به جنايت مي انجامد! .

درست است. عدالت اجتماعي را ، هم مافياي ايتاليا مدّعي است، هم نازيزم آلمان، هم حكومت اسلامي، هم كمونيزم ، و هم  . . . ؛ عدالت اجتماعي را ، گاه « ترّحم اجتماعي» مي فهمند، گاه « گدا/نوازي» مي فهمند، گاه « ابزاري براي تحميلِ اهدافِ خودخواهانه و قدرت/مدارانه» مي فهمند، گاه . . . ؛ عدالت ِ اجتماعي گاه به از دست رفتنِ  جانِ كرور كرور انسان انجاميده است.

با ابن همه، عدالت اجتماعي حقِ طبيعي انسان است ؛ زمينه سازِ اين است، كه هركسي بتواندخود را به يك انسانِ آزاد،  نا/وابسته، دل/بسته به ديگران، بدل كند. همين جاي/گاهِ  دادگريِ اجتماعي است، كه سبب شده انبوهِ بزرگي از انسان ها، به رغم ِ پيچيده گي ها و دشواري هاي انجام ِ اين حقِ طبيعي، به آن باور داشته  و درراه آن بكوشند.

انسان تحوّلِ كنوني، بايد انواع عدالت هاي اجتماعي را از هم جدا كند. بايد بتواند درحينِ دفاع از هر كوششِ دادگرانه ي اجتماعي، انواع ِ موّثرترِ آن ها را بازشناسد. و در همان حال، از انواع ِ برده/پرور و  نژادپرست و آلوده دوري جسته و با آن ها ستيز كند. در جامعه ي كنونيِ ما، اين كار بسيبارپيچيده تر از پيش شده است. افزايش نيازها و نابرابري ، بسياري از ما ها را به گدايي و دريوزه گي ، انداخته است. اين دريوزه گي ها، چنان گاه رنگين و توجيه شده هستند كه شناختِ منشِ دريوزه ي آن ها دشوار و بل كه ناممكن است.  

دادگريِ اجتماعي بايد بتواند در رَوندِ تحقق ِ خود، انسان را نه فقط از دست بي داد، و نه فقط از دست بي دادگران، بل كه هم/چنين از وابسته گي به دادگران هم برهاند. اين كار زماني انجام خواهد گرفت كه زمينه هاي بي عدالتي آشكار شوند و مبارزه براي ازبين بردن اين زمينه ها هرگز نخشكد.  

كار فكري ِ بسياري در اين زمينه، پيش ِ روي همه ي ما نهاده شده است. انديشه ها و كردارهاي همه ي آن كساني كه در آسيا و آفريقا و گوشه هاي ديگرِ اين جهان، به گونه اي جدّي و نه مصلحتي در باره ي تحققِ يك جامعه ي دادگر تأمّل كرده اند، هريك، چشمه هاي هنوز/جوشانِ اين كارِ فكري اند. انديشه هاي  كارل ماركس بمثابه يك اروپايي، هنوز هم/جنان يكي از چشمه هاي دست يابي به معنايِ انساني دادگري اجتماعي است.  متأسفانه اين اندايشه ها به شكلي نا/روا  واپس زده شده اند به جاي اين كه مو/شكافانه بررسي شوند.

انسان تحوّل كنوني بايد بتواند دادگري اجتماعي را از دست آن انسان هايي كه به رغم نيّتِ دادخواهانه، از برابري مي ترسند، رها كند. يا بهتر گفته شود، اين انسان ها را از ترس نسبت به عواقبِ دادگري اجتماعي برهاند. اين انسان، بايد بكوشد تا مقوله ي عدالت اجتماعي را از شكستي كه در 10/15 ساله ي گذشته، در ايران و در دنيا، خورده است، برهاند. او، به اين ترتيب، خواهد توانست خويشتنِ خود را هم از چنگالِ موقعتيتِ روحي/فكريِ فلج كننده اي برهاند  كه دراين 10/15 ساله ي گذشته، از جمله درست به دليلِ در/هم/ريخته شدنِ رابطه ي او با عدالت اجتماعي پديد آمده است ..

كار به جايي رسيده است كه برآستانه ي اين سَحَر، به كارگيريِ نه فقط كلماتي مانندِ « كمونيسم»، « سوسياليسم»، بل كه حتّي« عدالتِ اجتماعي»، « ضدِ سرمايه داري بودن»، « برابريِ اقتصادي»، « طبقه ي كارگر»، « زحمت كشان»، « انقلابِ ضدِ سرمايه داري»، « حكومتِ مردمي»، « خَلق»، « آرمان/شهر»، « آرمان هاي مردمي» و . . . مايه ي شرم ساري تلقّي مي گردد و يا خود حتّي جُرم قلم/داد مي شود.

درآستانه ي انقلابِ بهمن 57 با همه ي فشارهاي گروه هاي چماق/دارِ مذهبي ( نه مردم ِ مذهبي) و چماق/دارهاي سلطنتي، اين كلمات و مفاهيم آن ها از سوي هزاران نفر آشكارا و با افتخار به كار گرفته مي شد . امروز بر آستانه ي اين سَحَر، بر چماق/داران قديم، گروهِ چماق/دارانِ « مُدِرن و مُدرنيته، و مَدَنيت » هم افزوده شده است، و بكارگيريِ اين كلمات حتّي در خفا هم دشوار شده است. آيا انسانِ ايراني ِ تحوّلِ كنوني، كه هوادارانِ جدّيِ مدرنيته هم در شمار ِ آنان هستند، كاربردِ مسؤلانه ي اين كلمات و كوشش براي تحقق آن ها را ، با وجودِ همه ي فشارهايي كه ازاين هم بيش تر خواهد شد، ادامه خواهند داد؟

 

5-    جاي نيمه خالي( يا نيمه پُر ِ )  اخلاق

 

در انديشه هايي كه با تحوّلِ كنونيِ جامعه هم/راه اند، زمينه هاي مادّي و زيربنايي ِ جامعه، نقشي نزديك به مطلق بازي مي كند. و ازاين رو، همه ي چيزها واگذار مي شود به آماده سازيِ قبلي ِ زيربناي جامعه. روشن است كه گره ها و دشواري هاي بزرگِ جامعه مانند تكّه تكّه شدن جامعه به طبقات،بهره كشي ِ انسانِ بي قدرت ازسوي انسان دارنده ي قدرت ولي طفيلي، و  . . . تنها بر زمينه ي  دگرگوني هاي پايه يي و زيربنايي شدني خواهد بود. چيزي كه به درستي فقط پس از جا به جايي ِ قدرت سياسي ِ كنوني، امكان آن، و البتّه فقط امكان آن فراهم خواهد شد. امّا، ده ها ميليون انسان دارند هم/اكنون و در همين شرايط زنده گي مي كنند. آن ها درست هم/اكنون نياز به برخي چيزها دارند كه بدون آن ها زنده گي برآن ها تلخ تر مي شود. اين نيازها، مي توانند بدونِ آن زمينه هاي مادّي و زيربنايي هم تا اندازه هاي زيادي برآورده شوند.

اين نيازها فقط در حوزه هاي معيّني از زنده گي ِ جامعه وجود دارند. روح ِجامعه، معنويتِ جامعه، گوشه هايي از اخلاق جامعه، و بسياري از زواياي دور از دست/رسِ درونِ انسان، ازجمله ي اين حوزه ها هستند.

نياز به روح ِ وسيع، داشتنِ جبينِ باز، گذشت ( در خانواده و در ميان خود)، فروتني در برابرِ هم، عشق به زنده گي و هستي، خشنودي و رضايت و آرامشِ دروني، و بسياري چيزهاي همانند، ازجمله ي اين گونه نيازها هستند. حتّي نياز به پند و اندرزهاي دوستانه و واقعي كه بر كردارهاي راستينِ پند و اندرزگويان پايه داشته باشند، نيز از جمله ي اين نياز ها است. نياز به توانايي در هواخواهي و بزرگ/داشت و پِي/رَويِ عملي از معنويت – نه اين يا آن معنويتِ انسانيِ معيّن بل كه همه ي انواع ِ معنويت هايي كه روي هم رفته در شمارِ معنويت هاي سازنده ي انساني هستند- ، نيز از جمله ي اين نياز ها است. 

جاي خالي ِ كارهاي موّثرو انساني و بي/چشم/داشت دراين حوزه ها فراوان است. و به همان ميزان فراوان است دراين حوزه ها كارهاي نا/موثّر و با/چشم/داشت.   نگاه كنيم : #  به انبوهِ « روان شناسان» ، كه يا دروغين اند و يا تاجرند و يا كارِشان بر روِش هاي نادرست و بر گونه هاي گم/راه كننده ي اين « دانش» تكيه دارد، و به جاي تعريف، به تحريفِ روانِ انسانِ كنونيِ ايران دست مي زنند؛ #  به انبوهِ « فرقه» هاي مذهبي كه با دست/آويز كردنِ  انديشه هاي  بودا  و عرفانِ هندي و ايراني، انسانِ جامعه ي بحران زده ي ما را با وعده ي « آرامشِ درون» مي فريبند؛ #  به حكومت اسلامي و گروه هاي روحاني و نا/روحانيِ انديشه ورزان اش، كه چه گونه درجهانِ در/هم/ريخته ي درونِ انسانِ كنونيِ ايران يورش مي برند تا مگر ازاين جهان براي اهدافِ سياسي  بهره برداري كنند و يا اگر چنين چيزي ممكن نشد با هر ابزاري به خاموش ساختنِِ تلاطم هاي اين « جهان»  بپردازند.   

اين بخش ها در زنده گي ِ جامعه حوزه هايي هستند كه حتّي هر مبارز ِ اجتماعي را هم توانِ درآمدن به آن جاها نيست. با اين حال، نيازي به هيچ سندي نيست تا ما بگوييم و يا بپذيريم كه همين آن، در جامعه، گروه بسيار پُرشماري از انسان هاي بي مدٌعا و خاموش، در همه جاي اين كشور، مسؤلانه و آزاد از اهدافِ حقيرِ سياسي، و تنها به پاس انسان دوستي، به برآورده ساختنِ اين نيازها مي پردازند. اين كسان كه در اين عرصه هاي ناشناخته، به طور روزمره، در ميان انسان هاي محلّه ، شهر، خويشان، و  . . . به نيازهايي كه در بالا اشاره شد پاسخ مي دهند، به كارِ عظيمي مي پردازند. اين ها درشمارِ مبارزان برجسته ي جامعه اند، و درمبارزه ي اجتماعي نقش بزرگي دارند.

انجام كار در اين حوزها، بخشي از مفهوم ِ مبارزه ي اجتماعي است. 

انديشه هايي كه هم/راه هستند با سَحَر ِ نويني كه بر افق ِ جامعه ي پديدار شده است تا چه ميزانِ شان به برآورده ساختنِ اين نيازها اختصاص يافته است؟

بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها                    بازگشت به فهرست این نوشته