اين همه نگراني !

 

 

طبيعي است اگر كسي بپرسد :  با اين همه نگراني كه تو مي گويي دراين سَحَر است، چرا بايد از چنين سَحَري پشتيباني كرد؟ چرا اصلا" بايد چنين روشناييِ پُر/نگراني اي را سَحَر ناميد؟ و چه گونه مي توان درجنين تحوّلِ پُر/نگراني اي ، پُرشور شركت كرد ؟ و باور به آن را د ردل اين« قوم» برانگيخت؟

نمي دانم چه پاسخي بايد داد. همه ي وجودِ همه گي ما از مِيل و خواهش به شركتِ پرُشور دراين دگرگونيِ پيشِ رو، پُر است. در انقلابِ بهمنِ 57 هم همين گونه نگراني ها دركار بودند ولي ما  توانستيم چنان شورانگيز و بي دريغ درآن شركت كنيم. چنین مي نمايد كه ما هيچ چاره اي جز گسترده ساختن و پُرجنبه ساختنِ روح ِ خود نداريم. روح ِبزرگ لازم است. جَبين  ِ باز، دلِ خواهان، شكيبايي ِ زياد.

ازاين ها گذشته، نوع ِ سلوكِ ما با « نگراني ها» بايد _ نمي گويم نو وتازه_ ولي دستِ كم بايد دگرگون و هر دَم  وارسي شود.

رقص ِ پُرشور ِ انسانِ امروزي در « ميدانِ» امروز، رقصي است پيچيده و شگفت. و كم تر شباهتي اين رقص دارد با رقص ِ انسان هايي مثل ِ مولَوی  كه : « دستي به زُلفِ يار دارند و دستي به جام ِ باده» . اگرچه رقصِ آرزويي ِ مولَوي هم در شمارِ رقص هاي پُرشور و حال است ولي رقص ِ با شور و حال و آرزويي ِ انسانِ امروزي در ميدانِ دادگري، به مراتب ازآن گونه رقص ها پيجيده تر و شگفت تر است. شمار ِ دست هاي انسانِ رقصنده بايد بسيار بيش تر از دو دست باشد. دراين رقص، دست ها همه نه بر گردنِ يار و باده اند، كه هم/چنين بايد به گريبان "« مار» باشند. ازاين هم افزون تر، در اين ميدان رقص، نه « يار» ها چندان به « يار» مي مانند و نه باده ها چندان به باده. و نواها و آهنگ ها هم هر دَم به گونه اي و به وزني و دست/گاهي و مايه اي ديگر هستند.

بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها                    بازگشت به فهرست این نوشته