ج-  نگراني ها در زمينه ي انسان

 

 

1-   انسانِ ايراني ، تحوّلِ ايراني

2-   انسانِ ايراني ِ تحوّل ِكنوني- 

      انسانِ تحوّل ِايرانِ  كنوني    

      انسانِ كنوني ِ تحوّلِ كنوني ِ ايرانِ كنوني! 

 

چند اشاره :

 

     1-                   مراد اين نوشته از « اكنون»، دوره ي پس از 1357 تا كنون است

 

2-                   انسان، در زير ِ تأثير ِ رخ/داد ها و رنگِ زمانه، با شتابي گاه حيرت انگيز دگرگون مي شود، و معناي خود را هم دگرگون مي كند. نمونه ي مثبتِ اين امر را ما در زمان آغاز جنبش بر ضدّ  حكومت پهلوي ها در سال هاي 55/56 ديده ايم.   

 

3-                              ترازو، و سنگ و معيار ها و در نتيجه، نتيجه گيري هاي آن كسي كه مي خواهد از انسان، معنايي به دست دهد، نيز، مانندِخودِ انسان، در اثر ِ رنگ/بازي هاي زمانه و رخ/دادها، دگرديسي ِگاه بسيار سريعي مي پذيرد.

 

4-                                           روشن است كه نويسنده ي اين نوشته،كه دراين جا از  انسان ايراني سخن مي گويد، خود بيش ار 20 سال است، مثل هزارهاانسان ديگر، در بيرون از مرزهاي سياسي ايران زنده گي مي كند. همه ي اميد من اين است كه اين دوري از ايران، بر بحث اين نوشته در باره ي انسان ايراني سايه ي چندان سنگيني نيانداخته باشد.

 ^^^^

 

 

 

تحوّل هاي بزرگِ اجتماعي، نام انقلاب داشته باشند يا هرچه، همه گي داراي يك عامل بزرگ اند : انسان. و انسان، خود، يك عامل ِ نگران كننده در هر دگرگونيِ بزرگ و يا انقلابِ اجتماعي است. بي هوده نيست كه تأمّل در باره ي جنبه هاي طبقاتي، فرهنگي، مبارزاتي و ديگرجنبه هاي اين موجودِ پيچيده مثل ِجنبه‌روانی، زیست‌شناسک، جنبه‌ی حو و حّلقی و . . .  از كارهاي بسيار با اهميتِ همه ي آن كساني است كه مي خواهند در تحوّل ها و دگرگوني ها، شركتِ آفريننده و زنده داشته باشند.

هم در انديشه هاي تحوّل خواهِ كنوني و هم در متن ِ عيني ِ خودِ تحوّلِ كنوني ِ جامعه، و هم در خودِ انساني كه اين تحوّل با او انجام خواهد گرفت، انسان بمثابه انسان، چه جاي/گاه و چه معنايي دارد؟ از هر زاويه كه نگاه شود، تأمّل در باره ي اين « انسانِ ايراني» سودمند است؛ امّا اگر سودمند هم نباشد، باري به هرحال، ضروري است.

« انسانِ ايراني»   از چند جنبه مي تواند بررسي شود.

-          از جنبه ي وابسته گي هاي اجتماعي او ( به طبقات ، به مسلك ها و مرام ها.)

-        از جنبه‌ي وابسته گي اش به «چيزها» هايي، كه او، حتّي بدونِ وابسته‌گي‌هاي       طبقاتي،سياسي، مرامي هم، ناگزير به رعايت آن ها است.

 

دراين جا ولي، گفت وگو در باره ي انسان ايراني نه از جنبه ي نخستين يعني  وابسته گي هاي اجتماعي اين انسان، بل كه از جنبه ي دوم آن يعني از جنبه ي وابسته گي اش – نه دل/بسته گي اش- به آن « چيز» هايي است كه اين انسان، به دور از هر وابسته گي اش به طبقات و . . .  و بدور از خوش/آمد  يا بد/آمدِ او، خودرا با آن ها رو به رو و درگير مي بيند. آيا چنين انساني وجود دارد؟

اين، پرسشي است كه شايد سببِ خنده شود. از بس كه پاسخ ِ آن بديهي و مسلّم است. ولي بديهيات را هم انسان به آساني فراموش مي كند. ازاين رو است كه اين پرسش،  پرسشي است خنده دار/غم انگيز.   

پنهان نمي توان كرد. اغتشاش تنها در واقعيت داشتنِ انسان ايراني وجود ندارد. اغتشاش در معناي انسان و در معناي انسانِ ايراني هم، در همه جا ديده مي شود :

- دراين سَحَري كه مي خواهد بتابد،

- دراين « قوم ِ به جان باخته»، كه بايد به اين سَحَر باور كند،

- ودراين كساني كه سَحَر ازآنان مي خواهدتا باور به اورا دراين قوم ِبه جان باخته بكارند.

 

 1-      انسانِ ايرانی، تحوّلِ ايرانی
  اشاره هايی به برخی نكاتِ كلّی دراين باره

 

 

اين اشاره ها نه ازاين لحاظ انجام مي گيرند كه تازه اند، بل كه فقط ازاين رو كه به من كمك مي كنند بحث ام را روشن تر طرح كنم. 

 

 

آيا « انسان ِ ايرانی » واقعيت دارد ؟

انسان و ايران : انسان ِ ايراني

 

ظاهرا" هيچ كس نمي تواند اين واقعيت را ناديده بگيرد، كه شماري انسان در سرزميني كه ايران ناميده شده است زنده گي مي كنند، و عمر ِ اين زنده گي به آن اندازه اي طولاني شده است كه در عرفِ زميني، بتوان از سرزميني معيّن به نام ايران و از انساني معيّن به نام  انسان ايراني سخن گفت.

وجود انسان ايراني يك واقعيت است زيرا وجود ايران يك واقعيت است؛ به همين ساده گي!

آيا كسي به اين اعتراضي دارد؟ نه! پس « اين همه جنگ و جدل» از كجا است؟ از آن جا است كه بخواهيم ببينيم آري گفتن به اين واقعيت چه « اهميتي » دارد. اين جا است كانون جنگ. اين « واقعيت » در ذهن بخش بزرگي از انسان ايراني كه اكنون مدت زماني است انديشه اش بر آستانه ي تحولّ ايستاده است، هنوز تقريبا" هيچ اهميتي ندارد.

 

ايران

 

 امّا همين انسان ها، وقتي كه مي خواهند در كردار ِ خود تحوّلِ دل/خواه خودرا بر زمينه ي واقعيتي به نام « ايران» به انجام برسانند، و دراين راه، هرچه بيش تر و ژرف تر در اين « ايران » فرو مي روند، به همان اندازه، هم از خودشان « چيزها»يي را بروز مي دهند، و هم « ايران » را به بروزدادنِ « چيزها» هايي برمي انگيزانند، كه تا پيش ازآن، واقعي ِبودن آن ها را در درون خويشتنِ خود و در درونِ ايران تقريبا" بي اهميت ارزيابي كرده، و يا به فراموشي مي سپردند.  اين « چيزها» چيستند؟ و از كجا مي آيند؟

اين «چيزها»، آن مجموعه اي است كه آن را تنها و تنها واقعيتِ پديده اي به نام « ايران» بر سرِ راهِ انسان اين سرزمين پديد مي آورد. اين چيزها ، در مقايسه ي شان با بسياري از جنبه هايي، كه ممكن است در پِي ِ دگرگوني هاي اجتماعي ِ ايران تغييركنند، در همه ي انواع ِدگرگوني ها، روي هم رفته ثابت و يك/ سان مي مانند. دستِ كم اين كه تا كنون چنين بوده است.

فقط يك « انسانِ تحول» است كه نه تنها مي تواند بل كه به ناگزير نمي تواند نتواند « ايران» را با ابعاد و اندازه هاي واقعي ِ آن درك كند و خود را با آن رو به رو ببيند. انسان ايراني ِ تحوّل، كسي است كه كمك مي كند تا « ايران »، خود را در گسترده ترين شكل و اندازه بروز دهد. براي آن « انسانِ ايراني» كه اهل ِ تحوّلِ در ايران نيست، ايران پديده اي بسيار كوچك و تقريبا" فراموش شدني است.

مسئله در اين بحث، هرگز هواداري از « ملّت دوستي» و يا ايراني پرستي و اين مقوله ها نيست. جاويد ماندنِ انسان ايراني، كه از آرزوهاي برخي انسان هاي ايراني است و از سوي « متشرعينِ مذهبِ  ملّت پرستي» دامن زده مي شود،  آرزويي بي پايه است. هم/راه با دگرگوني و يا رنگ/باخته گي و يا محوِ  مفهوم ِ فرهنگي/سياسي/اجتماعي ِ مقوله ي ايران، انسانِ ايراني هم رنگ خواهد باخت، و به اصطلاح به خاطره خواهد پيوست. 

 

انسان ايراني

 

« انسانِ ايراني»، واقعيت دارد. اگرچه تعريف آن، چندان آسان نيست. اين انسان، يك انسان ميانگين است. موجودي ذهني است. يك انبوهه اي از خصوصيات است. خصوصياتي اگرچه متناقض . اين انسان، از وابسته گي هاي طبقاتي، سياسي، قومي و . . . آزاد است. اورا مي توان اگر چه نه در هر كسي و لي در بيش/ترينه ي كساني كه در ايران مي زيَند ديد. ولي آشكارتر و بِه/تر ، در رفتار و انديشه هاي ( بيش تر نه فردي بل كه  اجتماعي ِ ) آن انسانِ ايراني تبلور مي يابد كه در رَوَندِ يك تحوّلِ اجتماعي در محيطِ ايران شركت مي كند. يعني در « انسانِ ايراني ِ تحوّل».

انسان ايراني، در شمار ِ خانواده ي انسان ِ كرهِ زمين است. در درونِ انسان شرقي جا مي گيرد. و جزئي از انسان آسيايي است. و در همين حال، اين انسان در سرزميني( به لحاظِ آن چيزهايي كه همه مي دانيم و هر سرزميني از آن ها برخوردار است) ويژه به سر مي بَرَد و براي خود ويژه گي هاي قوام يافته اي دارد. 

آن چه كه دراين نوشته از « انسانِ ايراني» برداشت مي شود،  با زبان و يا دين و يا با تاريخ . . . معنا نمي شود. وهم/چنين با « ملّت»، « اُمّت»، «طايفه» و « مريدان» . . . و همه ي اين دسته بندي هايي كه در درون چارچوبي به نام ايران مي گذرند. آن چه كه اين جا « انسان ايراني» ناميده مي شود، فقط با انساني معنا مي شود كه در همه ي اين  زبان ها و  دين ها و تاريخ ها  وهم/چنين « ملّت ها » ، « اُمّت ها»، «طايفه ها» و « مريدان» . . .   مشترك است. و بدون او اين ها همه بي معنا مي بودند.  اين مقوله، معناي خودرا فقط از انسانِ ايراني مي گيرد، از « انسان» كه در « ايران» است.  

 

امّا آيا سخن گفتن از « انسان ايراني» درست است ؟

مخالفت ها و ترديدها

 

گفت و گو در باره ي « انسانِ ايراني» قطعا" اين خطر را دارد كه بر اين حقيقت كه « جامعه تشكيل نمي شود از فرد ها. بل كه بيان كننده ي روابط ومناسباتي است كه درآن ها اين فرد ها دركنار هم مي ايستند.» ( كارل ماركس) پرده بكشد. دراين هيچ ترديدي نمي توان داشت كه در بزن/گاهِ تحوّل كنوني، آن چه كه به طور عمده و نهايي، بر رفتار ِ انسان هايي كه دراين تحوّل هم/باز خواهند شد تأثير خواهد نهاد، جاي/گاه اين انسان ها دراين « روابط و مناسبات» است. حقيقت آن است كه « انسان ايراني» ، آن هنگام كه جامعه در مرحله هاي حسّاسِ تحوّل مي ايستد، به ميزان زيادي، از حالتِ انسان اثيري دور مي شود،  و  به انسانِ ايراني ِكارگر، انسانِ ايرانيِ سرمايه دار، روشن/فكر، روستايي و . . . نزديك مي شود.  تأمّل در باره ي « انسانِ ايراني» نمي تواند و نبايدجانشين ضرورتِ تأمل در باره ي « تحليل و شناختِ طبقاتيِ انسان ايراني» شود. نمي تواند و نبايد جانشينِ شناختِ آن « روابط و مناسباتي» شود كه انسان هاي ايراني در آن زنده گي مي كنند، مي انديشند و مبارزه مي كنند؛ بل كه مي تواند و بايد به گسترده ساختن آن تحليل ها كمك كند. ولي با اين همه، نمي توان تأثير ِ ايراني بودنِ اين انسان ها را ناديده گرفت.

امّا آيا گفتن از « انسانِ ايراني» درست است؟ از ميان مخالفانِ اين مفهوم، از جمله امروزه بدونِ ترديد براي هوادارانِ « انسانِ جهاني شده» هم، تا اندازه اي پرسش برانگيز و مظنون مي نمايد سخن گفتن از « انسانِ ايراني». اين افراد، كه شمار ِ آن ها در ميان ايراني ها هم افزايش يافته است، ديگرچندان و يا هرگز به جنبه هاي سرزميني ِ انسان باور ندارند، و بل كه به « انسانِ جهاني» معتقدند. درباره ي اين افراد در بخش « انسانِ كنونيِ ايراني» بيش تر اشاره خواهد شد. آن چه كه دراين جا نياز به اشاره دارد اين است، كه  به رغم ِ باورِ اين افراد، و به رغم ِ اين كه پديده ي « جهاني شدن» - گذشته ازاين كه ما هر كدام چه ارزيابي اي از ماهيّت كنوني آن داريم- تا اندازه هايي به پيش برده شده است، ولي گفت وگو از « انسانِ جهاني شده» ،   هنوز بسيار دور از واقعيت است.

امّا : آيا هرگز « انسانِ جهاني» بر روي اين خاك مي تواند پديد آيد؟

پاسخ به اين پرسش هرچه باشد،  باز پرسش ديگري را مي توان به بحث گذاشت : « انسانِ جهاني» به چه معني است؟ نشانه ها و شناسه هاي اين انسان چه بايد باشد؟

ازاين ها گذشته، آن انساني كه در پيامدِ اين « جهاني سازي» اي كه ، علي رغم ِ خواسته ي نيروهاي داراي نيّاتِ پاك ، از سوي « هيئت حاكمه ي آمريكا» و در زير ِ فشار ِ بازار ِ سرمايه به پيش برده مي شود، به فرض اين كه بتواند پديد آيد، چيزي جز همان انسان آمريكايي و يا انسان بازار/پرست نيست كه قرار است جهاني شود.  در پهنه اي گسترده تر ازاين، اين « انسان غرب» است كه مي كوشد در پِي ِ اين رَوَندِ كنوني ِ جهاني كردن ، با اتّكا بر توانايي هاي خود، خودرا جهاني كند.

آيا مرادِ هوادارانِ « انسان جهاني»، اين است كه اين يا آن نوع ِ كنوني ِ انسان هاي موجودِ كرهِ زمين، خودرا جهاني كنند؟ پس انواع ِ ديگر انسان ها چه بايد بشوند؟ محو شوند؟ فدا شوند؟ نابود شوند؟ به انسان آمريكايي و غربي و يا شرقي بدل شوند؟ آيا هوادارانِ « انسانِ جهان»ي، به رغم ِ هر نيّتي كه دارند، ناگزير به دام ِ « جنگِ انواع» نخواهند افتاد؟

چنين مي نمايد كه « انسانِ جهاني» نمي تواند از سوي هم/زيستي/خواهانِ انسان/دوست،  دفاع شدني باشد. ما فقط مي توانيم به جاي « انسان جهاني» « جهاني انساني» را آرزو كنيم. و براي آن بكوشيم.

 

« انسان ِ ايراني ِ» « تحوّل ِ ايراني»

 

بازهم لازم است پرسيده شود :  آيا « انسانِ ايراني ِ» « تحوّلِ ايراني» وجود دارد؟ در باره ي بخش اول اين پرسش، « انسانِ ايراني» ، پيش تر بحث شد . آيا « تحوّلِ ايراني» هم مانندِ انسانِ ايراني واقعيت دارد؟ پاسخ ِ اين پرسش هم مانند پرسش در باره ي وجودِ « انسانِ ايراني» به همان اندازه كه بديهي است به همان اندازه هم دشوار است. زيرا كم نيستند كساني كه ، بويژه امروز،  و نه فقط امروز بل كه ديروز هم ( مثلا" در زمان يورش اسكندر يا اعراب يا مغول و . . . ) ، ايراني بودنِ تحوّلِ در ايران را انكار كرده و حتّي تأكيد و پافشاري بر واقعي بودنِ آن را راه/بندِ حركت جامعه به سوي پيش رفت و دگرگوني مي دانند. دراين باره در جاي ديگرِ اين نوشته كمي بيش ترگفته شده است.

آن چه دراين جا بايد به آن اشاره شود اين است، كه برخي از اين انسان ها چندان هم بي ربط نمي گويند. حق آن است كه تحوّل هاي امروزِ جوامع، مدت هاست كه به طرزِ بي مانندي به بازيچه ي قدرت هاي بزرگ بدل شده است. اين حقيقتي است كه بسياري از كساني كه به ريشه يابي ِ  سرانجام كار انقلاب 57 و روي كار آمدن حكومت اسلامي ( ولايت فقيه) مي پردازند، ازآن غفلت مي كنند. آن گروه از اين ريشه ياب ها، كه خود معتقد به ايراني بودن تحوّل نيستند و هم/راي اند با « جهاني شدنِ » كنوني ِ جهان مي كوشند نشان دهند كه پافشاري بر ايراني بودنِ تحوّل در ايران بود كه مثلا"  انقلابِ مشروطه را به بي/راهه كشاند و يا انقلاب بهمن را به حكومت اسلامي داد. درست است كه انديشه ي حكومت اسلامي در ايران پرداخته شد، ولي آن چه آن را در ايران متحقق ساخت نه يك/سره جامعه ي ايران بل كه در اندازه ي بسيار بالايي همان قدرت هايي بودند كه با هواداران اين حكومت به پيماني – ظاهرا" نانوشته ولي واقعي – دست زده بودند. اين انديشه ورزان، همه ي به اصطلاح كاسه/كوزه ها را بر سرِ ايران خراب مي كنند. اين ها به طرزِ شگفتي آوري فراموش مي كنند كه در همان سال هاي 56/55 چه ميزان نيروهايي بودند در همه ي گوشه كنارهاي جامعه ي ايران كه اگرچه از حكومت پهلوي ها به ستوه آمده بودند ولي به جنبشِ مذهبي ِ به راه انداخته شده، به ديده ي ترديد مي نگريسته اند. اين افراد حتّي تا نيمه ي دوم سال 57 هم هنوز به ماهيّتِ پيش/روانه ي رخ/دادهاي 57/57  ترديدِ جدّي داشته اند.

باري، به هرحال، اين افراد تا اندازه اي درست مي گويند كه تحوّل هاي اجتماعي ِ هر كشوري و از جمله ايران، ديگر چندان بومي نيستند. هم به دليلِ امكان هاي تازه اي كه دست/كاري نيرومندتر هاي بيرون از ايران  را در اين تحوّل تسهيل كرده است، و هم به دليلِ اين كه بحران در معناي انسان ايراني، و آشغته گي كنوني در انسان ايراني، كه تحوّل كنوني ِ پيش ِ روي جامعه ي ايران را هم بحران زده و آشفته ساخته ، اين انسان را به سوي همان نيروهاي بيروني ِقدرت/مند، مشتاق كرده و به دخالت ( يا همان دست/كاريِ ) اين نيروها در تحوّلِ كنوني خوش/نود ساخته است. چنين تحوّلي كه امروز پيشِ روي ما ايستاده است، تحوّل ِ آشفته شده ي كنوني، ازاين رو، فقط از نياز ِ دروني ِ خودِ جامعه ي ايران آب/ياري نمي شود. بل كه « نياز ِ هاي بيرون از جامعه ي ايران» هم  مي كوشد به سهم ِ خود « تحوّل هاي معيّني » را در ايران دامن  زند، و يا تحققّ اين « تحوّل هاي معيّن» را  بمثابهِ يك باج از جامعه ي ايران طلب كند ، و يا مي كوشد اين « تحوّل هاي معيّن» را در كنار « تحوّل ايراني» بنشاند و يا خودِ تحوّل ايراني را دنباله رُوي ِ تحوّلِ دل/خواه خود كند: در رَوَندِ تحوّلِ سال 57 به شكل دفاع از حكومت اسلامي و در اكنون به شكل ِ . . . ؟ 

چنين تحولِ آشفته اي اگر به همين شكل پيش برود، هيج بعيد نيست كه خود را، در بُرهه هاي گوناگونِ تحقق اش، به هر قدرتي و به هر سمتي كه وعده دهد، بفروشد. بدل شود به تحوّلي خودفروش. تحوّلي خودفروشانه. تحوّلي هَرزه.  

نوشته ي پيش ِ رو، يكي از پايه هاي انديشه يي اش، باور داشتن به اين اصل است : هر تحوّل بزرگ ِاجتماعي كه بخواهد دراين سرزمين به سرانجام برسد  ناگزير « تحوّلي ايراني » خواهد بود. با همه ي تناقض ها، نا/روشني ها، و خوبي ها و بدي هاي آن.  ايراني بودن اين تحوّل، واقعي است و زاييده ي اراده و يا خواسته ي گروهي از انسان ايراني نيست.

 

انسانِ ايراني ِ تحوّل ِ  ايراني

 

به اين ترتيب، « انسانِ ايرانيِ تحوّلِ ايراني» هم مانند خودِ انسانِ ايراني واقعيت دارد.

اين انسان، همان انسان ايراني است ولي در هنگامه ي انجام گرفتن ِ يك تحوّلِ بزرگ در جامعه ي ايران. يعني چنين انساني زماني پديدار مي شود كه در ايران، تحوّلي بزرگ در كار ِ پيدايي و تكوين باشد. 

چنين انساني را نمي توان و نبايد در تك تكِ انسان هايي كه دراين سرزمين زنده گي مي كنند« جُست وجو» كرد. « انسان ايرانيِ تحوّلِ ايران»، مثل « انسان ايراني» يك پديده ي فرهنگي /اجتماعي/سياسي است. ولي فقط درآن جا و درآن زماني فعّال و زنده مي شود كه به انجام رساندن ِ يك تحوّل اجتماعي ِ بزرگ در پيشِ روي انسان ايراني باشد؛ و در كساني فعّال و زنده مي شود كه در گيرودارِ اين تحوّلِ بزرگ اجتماعي به صحنه ي فعاليت پا بگذارند. آگاهانه و يا نا/آگاهانه.

« انسان ايراني تحوّل »، نه اين يا آن انسان است كه در درون  و يا بيرون ايران، فقط و فقط زنده گي مي كند، بل كه آن انساني است كه چه در درون ايران باشد يا در بيرونِ آن، در  تحوّل اجتماعي ِ اين جامعه شركت مي كند. يعني « انسانِ تحوّلِ جامعه » است. مي خواهد اين تحوّل، در زمينه ي سياسي باشد يا فرهنگي، يا اقتصادي و . . .   فقط اين اين انسان است كه درگير مي شود با آن چه كه « ايران» ناميده مي شود.  فقط اين انسان است كه نمي تواند نسبت به ايران و تاريخ و فرهنگ و سنن و موقعيت طبيعي و سياسي/طبيعي و خلاصه همه ي جنبه ها و ويژه گي هاي اين پديده ، بي تفاوت بماند صرف نظراز اين كه او اين جنبه ها را بد ارزيابي كند يا خوب؛ وصرف نظر ازاين كه او به اين ناگزيري آگاه باشد يا نباشد. اين انسان اگر در آغاز نمي داند، كم كم در بحبحه ي شركت اش در تحوّل اجتماعي در ايران، خواهد دانست كه تحققِ آرمان هاي او( هر چه مي خواهد باشد) ، نه تنها  خواه ناخواه  ايراني است بل كه ايراني  بايد  باشد. به رغم ِ اين كه او « وطن پرست باشد يا وطن فروش ، ملّي گرا باشد يا جهان وطن ، تجدّدخواه باشد يا سُنّت خواه، و . . . )، و بويژه به رغم ِ اين كه، ايران را يك/سره « استبداد زده» بداند يا آزادي زده! و يا « دِموكرات/زده»، عرب زده بداند يا غرب زده .

اين انسان ، فقط درست در حينِ انجام ِ يك تحوّل در ايران است كه در مي يابد يك انسانِ آزاد نيست، بل كه « انسانِ ايرانيِ تحوّل هاي اجتماعي ِ ايران» است.  شركت او در تحوّلِ جامعه، اورا با آن « چيزي» كه « ايران» معنا مي دهد، در همه ي اندازه ها ي آن درگير مي كند. به اين روال، آن چه كه « انسان ايراني» ناميده مي شود، وآن چه كه « ايران» ناميده مي شود، بيش از همه، در رفتار چنين كساني است كه پديدار مي شود. ولي « انسانِ ايرانيِ بيرون از شركت در تحوّلي جدّي در محيطِ ايران »، انساني رها و معلّق است، انديشه هاي اجتماعي اش به اندازه ي زيادي مي تواند آزاد باشد از تعلّقات اش به طبقات، به مرام و مسلك، و به  تنگنايي هايي مَنِشي. امكان سنجشِ ادعّاها و پيمان ها و ميزان آزادمنشي هاي چنين انساني آن هنگام فراهم مي شود كه به « انسانِ تحوّل» فرابرُويَد. 

به همين منوال، « ايران» هم، خود را، در « رَوَندِ انجام گيري ِ يك تحوّل» ،  نه در ابعادي كه در دوران معمول، يعني دوراني كه در او هيچ تحوّل جدّي در حين انجام گرفتن نيست نشان مي دهد، بل كه در ابعادي كه تا آن هنگام ديده نشده بود، پديدار مي كند. ابعادي كه درآن ها، آن چه هم كه وجود شان پيش ازآن حتّي به حدس هم در نمي آمد، موجود مي شوند.

به اين ترتيب، آن چيزهايي كه در « انسانِ ايراني»، و در « ايران» وجود دارند، در زمانه ي تحوّل، مي توان اند به شكل هاي گاه پيش بيني نشده اي « بروز» يابند. و گاه چنان نامنتظره بروز مي بيابند كه يك تماشاگر نمي تواند رابطه ي ميان شكل ِ بروز و خودِ آن چه را كه بروز يافته دريابد، و ازاين رو، آن چه را كه بروز يافته، پديد هايي مي انگارد كه از بيرون بر اين انسان و يا جامعه تحميل شده است.  از جمله ي مهم ترين عواملي كه ممكن است سببِ اين نا/منتظره گي در اشكالِ بروزِ آن چيزهاي نهفته در انسان و در جامعه مي شود، يكي، عاملِ قدرت به طوركلّي و قدرت سياسي يه طور ويژه است.    

منظورِ اين نوشته از « انسانِ تحوّل» در ايران، همان « انسانِ تحوّل خواه» نيست، اگرچه انسان تحوّل خواه را هم دربر مي گيرد.  . اين انسان تحوّل، كسي است كه تحوّل خواه باشد يا نبايد ، به دليلي و سببي، آگاه يا ناآگاه، به بحبحه ي تحوّل در جامعه و يا به انجام ِ تحوّل در جامعه كشانده مي شود.

با اين حال، دامنه ي « انسانِ ايراني ِ تحوّلِ ايراني» در اين نوشته، هرگز خودفروشان ، به طور كلّي، و هوادارانِ رنگارنگِ سلطنتِ « پهلوي ها» ، بويژه، را در بر نمي گيرد. اين ها البتّه در تحوّلِ پيش ِرو حتما"  نقش و شركت دارند؛ اين ها ايراني اند و دراين سرزمين زنده گي مي كنند، امّا در انجام تحوّل اجتماعي ِ در ايران،  نمي توان اند- حتّي اگر بخواهند- به ايراني بودنِ اين تحوّل پاي بند بمانند. اين ها نيروي تحقق دادنِ آن تحوّلي در ايران هستند كه « نيازهاي بيرون از جامعه ي ايران» آن را « طلب » مي كند: يا بمثابه باج يا بمثابه نياز ِ برتر! 

 

انسان به مثابهِ انسان، از ديدگاهِ انسان ِ ايراني 

 

گمان مي رود ميزان تأمّل و انديشيدنِ به اصطلاح شفاهي در باره ي انسان، در ميانِ توده ي انسانِ ايراني، هميشه در سطحي بالا بوده و هنوز هم هست. امّا آن بخش ازاين تأمّل و انديشيدن ها كه به دستِ متفكّرينِ ايراني، و بويژه متفكّرين كنونيِ ايراني به نوشته درآمده باشند، چندان زياد نيست.

امّا بركنار ازاين، اين نكته را مي توان با اطمينان گفت، كه در زيرِ تأثيرِ آسيب هاي بسيار سختي كه معناي انسان، در سراسر ِ جهان، خورده است، معناي انسان در ذهن ميليون ها ايراني هم، در دو دهه ي گذشته، آسيب هاي جدّي خورده و كفه ي منفي ِ آن سنگين تر شده است. اين آسيب ديده گي و منفي شدنِ معناي انسان  را، مي توان در هنر و ادبيات و فلسفه، كه حساس ترين حوزه ي حيات آدمي نسبت به انسان است، همان اندازه ديد كه در علم، يعني حوزه اي كه درآن التفات به انسان ظاهرا" زيرِ چيره گي ِ عقلِ عبوس است،  و حتّي در سياست و از آن هم حتّي غريب تر در اقتصاد، يعني حوزه هايي كه درآن ها التفات به انسان، يك/سره زيرِ فرمان روايي ِ عقلِ ابزاري است و انسان درآن ها  بجز ابزار معنايي ندارد. 

اين ها هستند خطوطِ اساسي ِ آن جاي/گاهي كه انسان،  امروزه، به طور برجسته و عمده، در حوزه هاي هنر، علم، سياست و اقتصاد ، با انسان مي شود:

-      پايين آورده شدنِ  انسان به سطح ِ ديگر جان داران

-      خلاصه شدن او در « آلتِ تناسلي» اش، و جاي گزين شدنِ تأثيرِ اختلاف ها ( و نارسايي ها )ي جنسي بمثابه منشاءِ بحران هاي اجتماعي،  به جاي اختلاف هاي طبقاتي و نارسايي هاي اجتماعي،

-      كم/رنگ و يا اصلا" بي/رنگ شدنِِ نقشِ عوامل اجتماعي در رفتارِ انسان، و به همان اندازه، پُررنگ شدنِ  پيوندِ ميان  كم/بود هاي اين رفتارها و خباثت هاي آدمي به سِرِشتِ انساني ِ او.

-      به زير ِ يورش گرفتن ِ هرآن چه كه در هنر و ادبيات كنوني و گذشته ي اين سرزمين نشانه ي خوبي هاي اين موجود مي تواند قلم/داد شود و يا درباره ي انسان دوستي است،

-      مطلق شدن نقش غريزه ها، آن هم فقط غريزه هاي منفي، در رفتار و انديشه هاي انسان،

-      ارزيابي شدنِ او به مثابه جان/داري كه جز به مصرفِ كالا نمي انديشد. و دربرابر، ارزيابي از « مصرف كردن» به مثابه رفتاري متعالي.

-      ارزيابي شدنِ او به مثابه جان/داري كه جز به دردِ رهبري شدن نمي خورَد،

-      و . . .

 

معناي انسان هرگز چيزي كاملا" طبيعي وناب نيست، بل كه اين معني، با رشته هاي فراوان به حوادثي كه در جامعه و به حوادثي كه در روان و انديشه رخ مي دهند در پِي/وَند است ؛ درهمين حال اين معنا و تعبير، هرگز از تعبير ومعنايي كه اين موجود، خود از خود داشته جدا نبوده است. اين حقيقت، امروز هنوز بيش تر از زمان هاي پيشين درست است. تعبير ومعنايي كه در هرعصري از انسان ارائه مي شود هم نشانه ي پَستي  يا تعالي ِ فرهنگي ِ آن عصراست، و هم خصوصياتِ اخلاقي و فرهنگي ِ انسانِ تعبيرگر را  در خود دارد. انسان، پي/وَسته خودرا تعريف مي كند، واين تعريف كردن ها نيز به نوبه ي خود هربار بر خودِ او تأثير مي نهند. 

 

انسان ِ ايراني از نگاهِ انسان ِ ايراني

 

در باره ي اين موضوع مي توان به روشني گفت كه نه تنها ميزان تأمّل و انديشيدنِ به صطلاح شفاهي در باره ي اين پُرسش، در ميانِ توده ي انسانِ ايراني در سطحي بالا است، بل كه  از سوي انديشه كننده گانِ ايراني هم داوري هاي مكتوب كم نبوده و يا نيست؛  هرچند كه اين داوري ها نه به طور ِ مشخّص بل كه در زير ِ نام و عنوان و بحث هاي ديگر انجام شده و مي شوند. 

همه ي مان به خوبي مي دانيم كه در باره ي معناي انسانِ ايراني،  هرگز هيچ داوريِ يك/ساني ميان انسان هاي ايراني نبوده و نيست، نه فقط درميان يك گروهِ معيّنِ سياسي/اجتماعي بل كه در ميانِ « توده » ي انسانِ ايراني هم. تنوّع در معناي انسان ايراني، امري كاملا" عادي بوده و هست. ولي آن چه كه ما امروز گواه آن هستيم نه تنوّع ، بل كه بحراني است كه معناي انسان ايراني را در هم پيچيده است.

نيازي به اشاره كردن ندارد كه امروزه بحران در معناي انسانِ نوعي، و درمعناي انسانِ وابسته به هريك از« ملّيت» هاي كنوني، تا اندازه اي، همه جايي است و ويژه و مبتلابهِ انسانِ ايراني فقط نيست.

بحرانِ ظاهرا" گسترده ي كنونيِ جامعه ي ايران، ازجمله معناي انسانِ ايراني را هم دچار بحران كرده است. آن معنا ( يا معناهاي) انسان ايراني كه تا همين  دو دهه ي گذشته كم و بيش عمل مي كرد،  به سختي آسيب ديده است. مسخ شدن و نيمه كاره ماندن و ناكام گشتن و نيز بد/سرانجام بودنِ نزديك به همه ي تلاش هاي همه ي گروه هاي سياسي/اجتماعي  و نيز طبقات اجتماعي گوناگون براي گشودن دشواري ها، زمينه را براي اين آسيب پذيري و بحران آماده ساخت؛ و رخ دادهاي بزرگ در پهنه ي جهان، بر اندازه ها و جنبه ها ي اين بحران و آسيب افزود.

امَا دشواري فقط اين بحران و آشفته گي و آسيب/ديده گي معنا ( يا معناهاي) نيست. بل كه افزون برآن، تعاريف گونه گوني است از انسان ايراني كه هر دم از سوي همين انسان ايراني به پيش نهاده مي شوند. براي نمونه:

·     معناهايي از انسانِ ايراني ارائه مي شوند كه همه از خواري و واپس/مانده گي و سُنّت/پرستي و . . . اين موجود حكايت مي كنند. به برخي از اين گونه تلاش ها در بخش « ب :  در زمينه ي اجتماع » دراين نوشته اشاره ي كوتاهي شده است. ·  در همين حال، معناهاي ديگري هم از انسان ايراني ارايه مي شوند كه يك/سره دربرابرِ اين گونه معناگري ها هستند. ·  حكومت اسلامي هم تلاش دارد كه انسان ايراني را به دل/خواه خود تعريف كند، و بل كه مي كوشد با همه ي ابزارهايي كه در  دست دارد  بخشي از انسان هاي اين سرزمين را بر پايه ي تعريفِ خود از انسان ايراني،  به زور و يا به فريب « بپَروَرَد » و يا براي ايفاي نقشِ چنين انساني« استخدام» كند. 

در ميان به/پيش/نهنده گانِ  اين تعاريف، براي دفاع از پيش/نهاد شان جدالي در گرفته است. اين جدال بر سر ِ تعريف از انسان، و از انسان ايراني، يكي از مهم ترين جدال هايي است كه خاموش و يا روشن، امروزه در بين رقباي سياسي و فرهنگي ِ جامعه ي ما جريان دارد.  

 

و امّا پرسش ِ ديگري هم هست كه پاسخ به آن  به مراتب پيچيده تر است: انسانِ تحوّلِ كنوني ِ ايراني چه گونه انساني است؟

بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها                    بازگشت به فهرست این نوشته