Hermann Hesse [1]
ِهرمان هِسِه
زبان
خورشيد با ما با نور سخن مىگويد،
با عطر و رنگ گپ مىزند گُل،
با ابرها، برف و باران حرف مىزند
هوا. در ستايش ِجهان
قدرتى خاموشنشدنى زندهگى مىكند
براى درهمشكستن ِناگويايى ِاشياء،
در كلمه، اشاره، رنگ، صدا
براى بازگويى ِراز ِهستى.
اينجا چشمهى روشنايى ِهنر روان مىشود
در جهان بهجستوجوى كلمه، بهسوى آشكارگرى.
بهسوى انديشه( روح) و از زبان آدمى
آگاهى ِجاويد را بهروشنى آگهى مىدهد.
هرچيز ِزندهاى بهسوى زبان گرايش دارد،
در كلمه و شمار، در رنگ، خط، نوا
كوششهاى تاريكِ ما روش مىشوند
و تاج ِبلندِ معنا را مىسازند.
(همچنانكه) سرخ و آبى در يك گُل،
در كلماتِ يك شاعر (هم) روي مىآورَد
كار ِآفرينش بهسوى درون،
كارى كه هميشه آغاز مىشود و هرگز پايانى نمىيابد.
و آنجا كه صدا و كلمه بههم مىپِىوندند
آنجا كه سرود طنين مىاندازد، هنر گُل مىدهد.
درهربار، معناى جهان
و معناى كُلّ ِ هستى، از نو، تجسّم مىيابد،
و هر سرود، و هر كتاب
و هر نقّاشى، يك پردهبرداشتن است،
يك كوشش ِهزارباره و نو
براى دريافتِ يگانهگى ِزندهگى.
براى رفتن به درونِ اين يگانهگى
شما را شعر و آهنگ مىكشانَد
بهسوى فهم ِگونهگونهگى ِآفرينش
تنها يك نگاهِ اميدوار بس است.
آنچه كه بهچشم آشفته مىنمايد
در شعر، روشن و ساده مىشود:
گُل مىخندد، ابرها مىبارانند،
جهان معنا دارد. ناگويا سخن مىگويد.
غِژغِژ ِ یک شاخهی شکسته
[بخشی با قافیه]
شاخهی شکستهی کجشده،
آویخته سالیانِ سال،
خشک غِژغِژ میکُنَد او در باد ترانهاش را،
بدونِ برگ، بدونِ پوسته،
برهنه، بیبرگ، از زندهگی ِ دراز
از مردنی طولانی، خسته.
سختوزمُخت طنین میاندازد خواندنِ او،
طنین میاندازد لجوج، نگران
هنوز هم باز یک تابستان، یک زمستان.
[1]- Hءsse, Hermann, Pseud. Emil Sinclair, *)Calw 2.)7. 1877, †)Montagnola ( Kt. Tessin) 9.)8. 1962, dt. Schriftsteller. Die frühen Romane ›Peter Camenzind‹ (1904) und ›Unterm Rad‹ (1906) enthalten viele autobiograph. Züge. Seit dem ›Demian‹ (1919) bleibt der Gegensatz Geist-Leben (Natur) Thema: ›Der Steppenwolf‹ (1927), ›Narziك und Goldmund‹ (1930); Bildungsroman ›Das Glasperlenspiel‹ (1943); volksliedhafte Lyrik. Nobelpreis für Literatur 1946, Friedenspreis des Deutschen Buchhandels 1955.[1]