Widmungsgedicht (1896)

Rainer Maria Rilke (* 4. Dezember 1875 in Prag; † 29. Dezember 1926 im Sanatorium Valmont bei Montreux, Schweiz; eigentlich René Karl Wilhelm Johann Josef Maria Rilke) war einer der bedeutendsten Lyriker deutscher Sprache. Daneben verfasste er Erzählungen, einen Roman und Aufsätze zu Kunst und Kultur sowie zahlreiche Übersetzungen von Literatur und Lyrik unter anderem aus der französischen Sprache. Sein umfangreicher Briefwechsel bildet einen wichtigen Bestandteil seines literarischen Schaffens

 

 

 

راینِر  ماریا  ریلکِه

شام‌گاه،  کتابِ من است

 [باقاقیه]

 

این شام‌گاه  کتابِ من است. اورا می‌آرایند

جلدهای ارغوانی ِ ابریشمین؛

من بندهای طلایی ِآن را باز می‌کنم

بی‌شتاب، با دست‌های سرد.

 

و می‌خوانم نخستین برگ‌ِ آن را،

شادوخوش‌شده  از نوای مأنوس، ــ

و می‌حوانم آهسته‌تر برگِ دوّم آن را،

و برگِ سوّم آن‌را دیگر خواب می‌بینم.

 

 

راینِر  ماریا   ریلکه

«هورتِن‌زی ِ»آبی

[باقافیه]

هم‌چون آخرین‌سبز  در دیگ‌های رنگین ِذوب‌کاری

هستند این برگ‌ها، خشک، دل‌مُرده، و گرفته‌،

در پشتِ آن گُل‌آذین‌هایی، که هیچ[رَنگِ] آبی

با خود ندارند، [آن را]فقط از دور بازمی‌تابانند.

 

این‌[برگ]‌‌ها آن [آبی را]،بی‌حال‌شده از گریه و نارسا، بازمی‌تابانند،

گویی که برآن‌اند تا آن را دوباره ازدست بدهند،

و هم‌چون در نامه‌های کهنه‌ی اخطار

زرد در درونِ اینان است، بنفش و خاکستری؛

 

رنگ‌باخته هم‌چون بر روی پیش‌بندِ کودکان،

دیگربه‌هیچ‌دَرد‌نخور، که برای آن دیگر چیزی رُوی‌نخواهدداد:

آن‌گونه که احساس می‌کند انسان بُرهه‌ی کوتاهی از یک زنده‌گی ِکوچک را. ‌

 

امّا ناگهان، می‌نماید، که آبی  خودرا نو می‌کند

در یکی از گُل‌آذین‌ها، و می‌شود دید

[که] یک آبی ِدل‌انگیز  خوش‌حال می‌شود در برابر ِسبز .

..................................................................................

*  : نام فارسی ِاین گل را نمی‌دانم. گویا آن را به‌نام لاتین ِ آن می‌نامند: هیدرانگا

Blaue Hortensie                                                             

krimskram_190509_lx3-001_400.jpg                    
 

 پاییز

[باقافیه]

 

برگ‌ها می‌افتند، چنان از دورها

گویی باغ‌هایی‌دور  در آسمان‌ها  می‌پژمرند؛

آن‌ها می‌افتند با ایما/اشاره‌هایی به‌نشانه‌ی نَه.

و در شب‌ها می‌افتد این زمین ِسنگین

از همه‌ی ستاره‌گان به درونِ تنهایی.

 

ما همه می‌افتیم. این دست می‌افتد.

و نگاه کن به دیگرچیزها: این در درونِ همه هست.

 

و بااین‌همه، یکی هست، که این افتادن را

جاودانه در دست‌هایش  به‌نرمی  نگه‌می‌دارد.

 

                                                     یازگشت به فهرست همه‌ی نوشته‌ها      یازگشت به فهرست این نوشته