اشاره:

 

فرصتی بود که دست داده بود با یکی از جوانان، از اعضای نسل ِپیش از ما.

با خود ازپیش ساخته بودم تا چنین فرصت هایی را، اگرپیش آمد، بدل کنم به زمینه ای برای گفت و گو در باره ی « وابسته‌بودنِ کشور» . گفت و گو با او تبدیل شد به تجربه ای برای خودِ من تا دریابم چه سخت و دشوار شده است امروزه سخن گفتن از زیان های وابسته گی کشور .  چه دشوار شده است بیان این حقیقتِ ساده که وابسته گی چیز بدی است!

و این در هنگامی است که نه تنها در فضای زنده‌گی ِاجتماعی ِسراسر ِ جامعه‌ی ایران، بل‌که  در فضای هر اجتماع ِخُردی هم – چه شهری مثل آمُل و یا چه یک روستا و یا یک مهمانی حتّی – «چیزی» هست که آن را هیچ انسانی، حتّی اگر کم‌ترین انگیزه و کِششی هم به کنکاش در فضای زنده‌گی اجتماعی نداشته نباشد، نمی‌تواند نبیند و یا دستِ‌کم آن را احساس نکند حتّی اگر که خود نخواهد به بحث پیرامون آن کشیده شود. این «چیز»، پدیده‌ی سیاسی/ اجتماعی /اقتصادیِ« وابسته‌گی»[وابسته‌بودنِ سیاسی/اقتصادیِ ایرانِ کنونی] است؛ این پدیده در هر بحثی پیرامون هر مشکل کوچک یا بزرگِ اجتماعی ِهر کوی‌و‌بَرزَنی سَربَر می‌آورد. باابن حال، این پدیده ی ساده، در ایرانِ امروز، چنان پیچیده شده است، چنان پیچیده اش کرده اند که هر کوششی برای اثباتِ حقیقت آن، اگرکه ناممکن نباشد، باری به سختی دشوار شده است.

برتولد  بر ِشت در زمانی که در تبعید بود (1938) مقاله ای نوشته بود به نام« پنج دشواری در نوشتن ِحقیقت». او در این نوشته تلاش کرده است به زعم خود برخی دشواری های نویسنده گان آن دوره ی آلمانِ زیر ِسُلطه ی ناسیونال سوسیایسم را در راهِ بیان حقایق جامعه ی آلمان نشان دهد. امروز در جامعه ی ایران، آدم های اهل ِتوجّه با ده ها دشواری در راهِ بیان حقایق رو به رو هستند. حقیقتی مانند  وابسته بودن سیاسی/اقتصادی ایران، یکی از این حقایق است که بیان آن با دشواری های مشخّصی هم راه است. کار ِشناحتن و شناساندن این حقیقت بدون شناختن این دشواری های مشخّص  به پیش نمی رود.

 

 

 

دشواری‌ها در بیان حقیقتِ وابسته‌گی سیاسی/اقتصادی کشور

 

 

پدیده‌ی وابسته‌گی، دستِ‌کم در صدوپنجاه سال گذشته، یکی از اجزاءِ بزرگِ فضای اجتماعی ایران را می‌ساخته‌است. هیچ جنبه و هیچ بخشی از جامعه‌ی ایران را نمی‌توان پیدا کرد که این‌پدیده،‌تأثیرِخودرادرآن‌برجانگذاشته‌باشد.کشمکش‌هاودرگیری‌های‌سیاسی،فکری،اقتصادی،        فرهنگی،اجتماعی میان هواداران وابسته‌ گی و مخالفان آن، بخشی بزرگ و مؤثّر در مجموعه‌ی کشمکش‌ها و درگیری‌های اجتماعی این کشور بود. انقلاب1357 آخرین رخ‌دادِ بزرگ جامعه‌ی ایران بود که از جمله زیر ِتأثیر ِبسیار نیرومندِ همین پدیده‌‌ی «وابسته‌گی»پدید آمد.

 امروز جامعه‌ی ایران به یک معنا بیش‌تر از دوره‌ی پیش از انقلاب وابسته شده است؛ معنای این سخن این است که امروزه در ایران نه‌تنها گشایش ِگره‌های بزرگ و نسبتا" بزرگِ جامعه‌ی بحرانی ایران در زمینه‌های اقتصادو سیاست . . . بل‌که حتّی مسائلی نیمه‌بزرگ هم بیش‌ازپیش و آشکاراتر از هر زمان در گِرو ِ پدیده‌ی وابسته‌گی است رفته است. ‌امّا بیان این حقیقتی که امروزه چندین‌بار آشکارتر شده اکنون چندین برابر دشوارتر شده است.

 این نوشته به یک معنا آزمایشی است برای شناختن برخی از این دشواری‌ها درراهِ بیانِ این حقیقت. دراین نوشته برخی ازاین دشواری‌ها در دو عنوان بخش شده‌اند:

1-    دشواریِ سیاسی         

2-    دشواریِ دیدگاهی   

   

 امّا پیش از آن باید به نکته‌ی مهمی اشاره کرد، و آن این است که این نوشته برپایه‌ی تعریفِ معیّنی از مقوله‌ی وابسته‌گی و استقلال ایستاده‌است. روشن است که از این مقوله‌، تعریف‌ها و شناسه‌ها و برداشت‌های گونه‌گونی هست.

 از دیدگاهِ این نوشته، استقلال به‌معنای ساده و روشن، در دستِ‌خود‌داشتن ِ اختیار ِخود است.  به‌سخنی دیگر: داشتن ِآزادی، اراده و توانایی در به‌کارگیریِ همه‌ی امکان‌های خود برای تصمیم‌ گیری درباره‌ی مسائل ِبنیادیِ هستی‌ ِ خود با توجّه به ویژه‌گی‌ها و بر پایه‌ی تشخیص ِ خود و به اختیار ِخود، برخی از عنصرهای مهم ِگوهره‌ی استقلال است. 

 روشن است که این فقط یک اشاره‌ی بسیار کوتاه و بسیار فشرده است. ما به بحث‌های گسترده‌ای در باره‌ی مقوله‌ی مهمی چون استقلال نیاز داریم. و همان ‌جور که در این نوشته در  بخش دشواری‌های دیدگاهی گفته شد، ابهام‌ها دراین باره و نبودِ تأمّل‌های تازه در پیرامونِ آن، از جمله‌ی سبب‌هایی است که این مقوله زا مدّتی است دچار بحران ساخته است.

 

                ()()()       

 

1-     دشواری‌هایِ سیاسی:

 

جابه‌جایی ‌ِقدرتِ‌سیاسی‌درسال‌پنجاه‌وهفت      

آشفته‌گی‌ها درارزیابی‌از استقلال‌خواهی ‌ِجمهوری اسلامی

اختلاف‌ها میانِ حکومت‌های ایران و آمریکا

اهمیت‌ندادن به نقش نمایش درصحنه‌های‌سیاست

 

«تحویل‌شدن» (یا افتادن و یا انداختن ِ) قدرتِ سیاسی درایرانِ پس از این انقلاب از دستِ پهلوی‌ها به‌دستِ هواداران حکومت اسلامی، یکی از آحرین رُخ‌دادهای بزرگ در تاریخ ِجابه‌جایی‌ های قدرت سیاسی در ایران است.

تحلیل از این «جابه‌جایی»، و جدال‌های سیاسی/فکری برسر ِ چه‌گونه‌گی و چرایی و علّت ‌ها و هدف‌های آن، هنوز ادامه‌دارد.

 بزرگ‌ترین دشواریِ سیاسی در بیان حقیقت وابسته‌بودنِ کشور، ابهام ِ دیرپایی است که هم‌چون‌ مِهِ سنگینی معلّق مانده‌است در پیرامونِ تعریف از حکومت اسلامی در رابطه با استقلال؛ حکومتی که هوادارانِ آن در انقلاب پنجاه‌وهفت قدرت سیاسی را از دستِ هوادارانِ حکومتِ پهلوی تحویل گرفته‌اند.

 امروزه نیز هنوز هرجا که مخالفانِ وابسته‌گی، از ضرورتِ مبارزه برای استقلال و برضدّ ِ وابسته‌گی به‌مثابهِ یکی از راه‌های اصلی ِرشدوآزادی سخن می‌گویند با پُرسش‌هایی روبه‌رو می‌شوند که آنان را ناگزیر می‌کند هربار به تحلیل از آن «جابه‌جایی ‌‌ِقدرتِ‌سیاسی‌درسال پنجاه‌وهفت »بازگردند؛ و رابطه‌ی میان جمهوری اسلامی و استقلال را روشن کنند.

 

الف-  جابه‌جایی ِقدرت درپنجاه‌و‌هفت:

                                ناممکن‌شدنِ نوع ِپهلویِ وابسته‌گی

                                نیاز به نوع ِتازه‌ی وابسته‌گی

 

 

جابه‌جایی ِقدرتِ سیاسی در ایران در سال 57 نه فقط به‌این دلیل بود که توده‌ های گسترده‌ی مردم ِهوادار ِاستقلال این جابه‌جایی را ناگزیر می‌دانستند؛

این ناگزیری هم‌چنین برای هوادارانِ وابسته‌گی نیز پدیدآمده‌بود. ولی آن‌ها - چنین می ‌نماید – که  در گام اوّل نه به‌سببِ مبارزه و خواستِ مردم، بل‌که به‌سببِ :

-       بحران در پدیده‌ی وابسته‌گی، در جهان و در ایران، از سه‌چهار دهه‌ی پیش، شامل بحران در خودِ نفس ِاین پدیده و بحران در برخی از انواع آن از جمله در نوع ِپهلویِ وابسته‌گی

-       پدیده‌ی«جهانی سازی»

ناگزیرشده‌بودند به ابداع ِنوع ِتازه‌ی وابسته‌گی.

ویژه‌گی ِنوع ِپهلویِ وابسته‌گی دراین بود که پهلوی‌ها آشکارا از وابسته‌گی دفاع می‌کردند. وابسته‌گی ِآشکار ِسیاسی ِپهلوی ها به آمریکا(غرب) راهِ انسان‌های اهل ِتوجّه را در ایرانِ آن روز برای بیانِ حقیقتِ وابسته بودنِ اقتصادی/اجتماعی کشور آسان می کرد. امّا نوع ِتازه‌ی وابسته‌گی، در پس از پهلوی‌ها،  دفاع ِآشکار از وابسته‌گی را از «جلوی صحنه»ی سیاستِ خود پاک کرد.

درست همین چیز، نخستین و بزرگ ترین دشواری در بیانِ حقیقتِ وابسته بودن این جامعه در ایرانِ امروز - از 57 تا اکنون - است، نه اسلامی بودنِ دارنده‌گان امروز ِقدرت سیاسی و نه بهره برداری‌های آنان از اسلام، و نیز حتّی بهره برداری آنان از انقلابِ گسترده‌ی توده‌یی نتوانسته‌اند به اندازه‌ی این تغییر در نوع وابسته‌گی، سبب این دشواری باشند. 

 دفاع ِپهلوی‌وار از وابسته‌گی می‌بایست با نوع ِمعیّنی از مخالفت با وابسته‌گی جابه‌جا می‌شد.  ازهمان نخستین روزهایی که قرار براین نهاده شده‌بود که طرّاحان حکومت اسلامی و هوادارانِ شان  قدرت سیاسی را از دستِ پهلوی ها بگیرند و روش ِخودرا به‌‌جای رَوش آن‌ها، که اکنون دیگر ناسودآور و بل‌که زیان‌بار شده‌بود، بنشانند، از جمله‌ی مهم‌ترین کارهای هوادارانِ جمهوری اسلامی این شده‌بود که نشانه‌های دفاع ِپهلوی‌گونه از پدیده‌ی وابسته‌گی را از «صحنه ی آشکار ِسیاستِ »کشور پاک‌سازی کنند؛ و در همان حال نوعی معیّن از مخالفت با نوعی معیّن از وابسته‌گی را به صحنه بیاورند. آنان کوشیدند تا مخالفت جامعه با وابسته‌گی را به مخالفت با نوع ِ«پهلویِ»وابسته‌گی منحصر سازند. تا امروز نیز، مخالفتِ صاحبانِ تازه‌ی قدرت سیاسی با وابسته‌گی، از چهارچوبِ مخالفت با نوع ِپهلویِ وابسته‌گی فراتر نرفت؛ اینان از هیچ کاری دراین سرزمین خودداری نکردند تا این چهارچوب را نگه‌دارند. 

اگر دارنده‌گان قدرت سیاسی در ایرانِ پیش از انقلاب پنجاه‌وهفت در چهارچوبِ آن نوع ِ وابسته گی نمی‌توانسته‌اند و مجاز نبوده‌اند درصحنه‌ی آشکار سیاستِ خود این وابسته‌گی را پرده ‌پوشی کرده و یا حتّی آن را مخدوش سازند، دارنده‌گانِ قدرت سیاسی در ایرانِ پس از انقلاب ، در چهارچوبِ این نوع ِ وابسته‌گی نمی نوانند و مجاز نیستند وابسته‌گی را آشکار کنند و یا آن را مخدوش نکنند. نه آن پرده پوشی نکردنِ وابسته‌گی در صحنه‌ی سیاست در آن روز ِایران، و نه این پرده پوشی کردنِ وابسته‌گی در صحنه‌ی سیاست در امروز، هیچ یک به سببِ ماهیّتِ متفاوتِ دارنده‌گان قدرت سیاسی ِ آن روز و امروز ِایران نیست؛ بل که به سببِ دو نوع ِمتفاوتِ وابسته‌گی است؛ بک محتوی است در دو شکل .

جابه‌جایی ِقدرتِ سیاسی در ایرانِ پنجاه‌وهفت:

-      نه زیر ِتأثیر ِبرتریِ «نیروی هواداری ازحکومت اسلامی در جامعه ی ایران» و یا «اسلامی‌بودنِ جامعه‌ی ایران» و یا «اسبتدادزده‌گی ِجامعه‌ی ایران» و یا « سُنّتی‌بودنِ جامعه‌ی ایران» و . . .   

-       و نه زیر ِتأثیر ِبرتریِ نیروهای استقلال‌خواه،

بل‌که یک‌سره و فقط زیر تأثیر ِبرتریِ نیروهای هواخواهِ نگه‌داشتِ پدیده‌ی «وابسته‌گی» انجام گرفت. اگر این نیروها، که هیچ گونه استقلال واقعی ِاین کشور را به سودِ خود ندانسته و آن را برنمی تابند، مطمئن نمی بودند که به دست گیرنده گانِ اسلامی قدرت سیاسی ایران این جامعه را، به رغم برخی تفاوت ها، هم چنان در وابسته‌گی نگاه خواهندداشت، این به‌دست‌گیرنده‌گانِ قدرت را نیز در دریای خونی که پدیدآورده‌اند غرقه می کردند.

 قدرتِ سیاسی ِکنونی، اگرچه نه به‌همان‌«گونه» ولی به‌همان میزانِ پیش از 1357، قدرتی وابسته است؛ وابسته به‌همان نیروهایی که چه در آن دوره و چه اکنون هم‌چنان زیر ِعنوان «آمریکا» دسته‌بندی می‌شوند. در دوره‌ حکومتِ این هواداران، نه تنها به پدیده ی وابسته‌گی در ایران پایان داده نشد بل‌که با هرابزار و روشی کوشیده شد تا به‌هرگونه کوششی که می‌ خواسته نه‌تنها به نوع پهلویِ وابسته‌گی بل که به همه‌ی گونه‌های پدیده‌ی وابسته‌گی در ایران پایان بدهد پایان داده شود.  

این حقیقت، آن چراغی است که در پَرتُو ِآن می‌توان مسائل ِبزرگ و همه‌گانی و پایه‌یی ِجامعه‌ی ایران را به‌تر و روشن‌تر دید. به‌دلیل ِ همین اهمیتِ این حقیقت است که آن را، هم دارنده‌گانِ کنونی ِقدرتِ سیاسی ِایران و هم آن مجموعه‌ی نام‌بُردار به «آمریکا»، می‌کوشند مغشوش، تیره، و یا پنهان بدارند. در همین‌حال، کمک به روشن‌ ساختن ِاین حقیقت و یا تیره‌ساختن ِآن، یکی از نشانه‌های راست‌اندیشی یا کج ‌اندیشی، و یکی از مِحَک‌های تشخیص ِهواداران و مخالفان ِوابسته‌گی در میانِ «اهل ِتوجّه» است.     

 

 ب-   آشفته‌گی‌ها : ابزاری برای دشوارساختن ِبیانِ حقیقت‌

-       آشفته‌گی در درون حکومت

-       آشفته‌گی ‌در ارزیابی‌از این آشفته‌گی   

-       تلاش ِ هوادارانِ وابسته‌گی برای نگه‌داشت این آشفته‌گی

 

 از همان ماه‌های نخست سال‌ 1357 برای مخالفانِ وابسته‌گی ِکشور این پُرسش در میان بود که آیا به‌دست‌گرفته‌گانِ تازه‌ی قدرتِ سیاسی  می‌خواهند و اگر می‌خواهند آیا می‌توانند زمینه‌های استقلال را فراهم کنند؟ پاسخ این «ارزیابان» را، فقط البتّه برای ساده کردن صحنه، می توان به 3 گروه کرد:

1-     حکومت نمی تواند

الف-  چون نمی‌داند

        - مدیریت نمی داند

                   - برنامه ریزی نمی داند

                   - سیاست نمی داند

ب-    اگرچه می‌داند، نمی تواند

                   به دلیل ِ:

- کارشکنی دشمنان(آمریکا)

                   - فساد

                                                       - باندبازی

                                                       - جنگ قدرت

                                                       - انحصارطلبی، تمامیت‌خواهی

2-     حکومت نمی‌خواهد

الف-  چون نمی‌تواند سودوزیان خودرا دریابد

ب-    چون از پیامدهای بعدیِ ناوابسته‌گی می‌ترسد

ج-      چون مسئله‌ی او مسئله‌ی وابسته‌گی نیست زیرا او فقط اسلام را می‌خواهد

 

3-     این یک حکومت وابسته است.

- نمی‌تواندبخواهد، نمی‌خواهدبتواند،

- نه می‌تواند و نه نمی‌تواند بخواهدیا نخواهد،

- نه می‌تواند بتواند یا نتواند،

 - او فقط هرآن چه را که به‌او اجازه دهند یا ندهند می‌تواندبتواند و می‌تواندنتواند، می‌تواندبحواهد و می‌تواندنخواهد.

 

 با آن‌که سه‌دهه گذشته‌است هنوز هم این آشفته‌گی به‌همان اندازه بر جدال‌های «ارزیابان» چیره ‌است. آیا این نباید ما را به تأمّل وادارد؟ حق نداریم بپرسیم که آیا دلیل ِمانده‌گاریِ طولانی ِ این آشفته‌گی  چیست؟   

 یک چیز روشن است: این آشفته‌گی یکی از آن عنصرهایی است که بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودن کشور را دشوار می سازند. آیا همین، خود دلیلی نمی‌تواند باشد تا هوادارانِ وابسته‌گی از ادامه‌ی این آشفته‌گی سود بجویند و در طولانی ترکردن آن بکوشند؟ به یک معنا، آیا پایان‌دادن به این آشفته‌گی و یا کمک به ادامه‌ی آن، خود بَدَل به‌یک میدانِ مبارزه میان هواداران و مخالفانِ وابسته‌گی نشده‌است؟

در همان نحستین روزهای جابه‌جاکردنِ ناگزیر ِحکومت درایرانِ 57، یکی از اجزای اصلی ِبرنامه‌های هوادارانِ ادامه‌ی وابسته‌گی، چیره‌ساختن ‌و چیره‌داشتن ِآشفته‌ گی بود درمیانِ ارزیابانِ وابسته‌بودن یا نبودنِ هرآن حکومتی که با توافق هوادارانِ وابسته‌گی می‌باید جانشین ِحکومتِ پهلوی‌ها می‌شد. چرا نباید پنداشت که بخش بزرگی از «مبارزه‌طلبی»های حکومت‌های ایران و آمریکا برضدّ ِهم، در واقع برای نگه‌داشت و ژرفاندنِ این آشفته‌گی انجام می گیرند؟

تأکید این نوشته بر عمدی‌بودنِ این آشفته‌گی هرگز به‌معنای نادرست‌دانستن ِعلّت‌های دیگر نیست. قصد این‌جا براین نیست که این آشفته‌گی یک‌سره دست‌ پختِ هوادارانِ وابسته‌گی است؛ روشن است که آشفته‌گی ِچیره در میانِ ارزیابانِ وابسته‌ بودن یا نبودنِ این حکومت، به‌میزانی معیّن، به‌دلیل ِوجودِ آشفته ‌گی در میانِ توده‌های میلیونی ِانسان‌های شرکت‌کننده در انقلاب57 دررابطه با پدیده‌ وابسته‌گی‌ است. برخی نیروهای دیگر نیز، اگرچه با انگیزه ها و اهدافی گاه حتّی دشمنانه با این دو حکومت، به دنبال سودهای سیاسی‌شان، به این آشفته‌گی دامن می‌زده و می‌زنند.

 امّا این‌جا سخن برسر ِاین است که اگر این دلایل وحود نمی‌داشتند هم، هوادارانِ وابسته‌گی، باز چنین آشفته‌گی‌ای را پدید می‌آوردند. هوادارانِ وابسته‌‌ گی، اگر که هر حکومتِ دیگری را هم در به‌دست‌گرفتن ِقدرتِ سیاسی ِدر هوا‌ معلّق‌مانده در سال57 کمک می‌کردند، بازهم می‌کوشیدند تا همین آشفته‌گی را در میان ارزیابانِ وابسته‌بودن یا نبودنِ آن حکومت نیز پدیدآورند.

 برخی ازاین ارزیابان، وجودِ این آشفته‌گی در ارزیابی‌ها را به‌دلیل ِوجودِ آشفته‌گی در خودِ حکومت می‌دانند. این ادّعای درستی نیست. زیرا حکومت در رابطه با مسئله‌ی وابسته‌گی هرگز آشفته نبوده‌است؛ بل‌که بحرانی بوده‌است. وجودِ بحران در درونِ حکومتِ از 57 به‌بعدِ ایران، برخلافِ دیدگاهِ بسیاری از ارزیابان، که بیش‌تر روحانی‌ستیزند تا وابسته‌گی‌ستیز، نه به‌دلیل ِآشفته‌گی ِ(به زعم ِاینان)فِطریِ موجود درمیانِ این هوادارانِ حکومت اسلامی است؛ بل‌که به‌دلیل حل‌ناشده‌گی ِپدیده‌ی وابسته‌گی ِکشور، و به‌دلیل ِکوشش ِاین حکومت برای حل‌نشدنِ این بحران به‌سودِ استقلالِ است.

 

د-     اختلاف‌ها تا چه اندازه بر سر ِوابسته‌گی است؟  

 

 دشواریِ دیگر در بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودن‌ سیاسی/افتصادیِ کشور ما، رفتار میانِ دو حکومتِ آمریکا و ایران است.  هر دوی این حکومت‌ها بسیار دوست دارند تا این رفتار را یک دشمنی و  ستیزه‌جویی ِبنیادی قلم‌داد کنند که گویی نشانِ اختلافی جدّی میان آن‌ها برسر ِمسائل ِبنیادی  است. امّا اگر از مجموعه‌ی این رفتار، دشنام‌ها و لحن ‌های آن را برداریم آن‌گاه ازاین مجموعه‌ی پُرهیاهو جز خُرده‌ اختلاف‌هایی برجا نمی‌مانَد؛ و ازاین خُرده‌اختلاف‌ها هم هیچ‌کدام برسر ِ پایان‌دادن به‌پدیده‌ی وابسته‌گی ِکشور، پدیده‌ای که برای یک رشدِ همه‌سویه‌ی جامعه ‌ی ما بنیادی است،  نیست بل‌که دزست برای ادامه‌ی آن است.

به‌یک معنی، آن چه که در میان این دو حکومت اختلاف نامیده می شود، در هسته‌ی خود چیزی جز بازتابِ «وابسته‌گی ِنوع ِجمهوری اسلامی»نیست. این نوع ِوابسته‌گی اصلا" از همان آغاز نمی‌توانست و نمی بایست بدونِ درگیری باشد. هر دوسوی وابسته‌گی براین خصیصه آشنا بودند و درباره‌ی آن توافق داشتند. نوع ِپهلویِ وابسته‌گی سرشار بود از«آرامش»و دوستی؛ بحرانِ در خودِ پدیده‌ی وابسته‌‌گی را، درشرایطِ آن زمان، به‌کمکِ این آرامش و دوستی می‌بایست خفّه ساخت. با ناتوان‌شدنِ این نوع، می‌بایست نوع ِتازه‌ی پنجاه‌وهفتِ وابسته‌گی سرشار باشد از «ناآرامی»و«دشمنی»تا ازاین راه-درشرایطِ تازه–بتوان آن بحرانِ در خودِ پدیده‌ی وابسته‌گی را خفّه ساخت.

هم‌چنین،اختلاف میانِ این دو حکومت تا اندازه‌ی بالایی بر هر دوی این حکومت‌ها، از بیرون و به‌زور وارد می‌شود؛ جهانِ چندقُطبی‌شده ی ِسرمایه‌داری و قُطب‌های سرمایه‌داریِ جهانی، دو عامل بزرگ‌اندکه ازهمان سال‌های پنجاه‌وهفت، به‌سهم ِخود، نوع ِپهلویِ وابسته‌گی را تاب نمی‌آوردند. 

از سویی، افزایش ِکنونی این اختلاف‌ها میان این دو حکومت، پی‌آمدِ بحرانی است که مدّتی ‌ست در وابسته‌گی ِنوع ِپنجاه‌وهفت هم پدیدآمده‌است.

«دشنمی با اسراییل»، «کمک به تروریسم حهانی»، و «تلاش برای داشتن بُمبِ اتُمی» از جمله‌ی آخرین «اختلاف»‌هایی است که میان این دو حکومت اکنون  برسر ِزبان‌ها انداخته شده است. از این موضوع در می‌گذریم که هر دوی این حکومت‌ها می‌دانند که میزانِ این «دشمنی»حکومت ایران با اسراییل،و میزانِ این«کمکِ»او به تروریسمِ جهانی، نه حتی در مقایسه با خودِ حکومت آمریکا و حکومت‌های هم‌وَزن آن،  بل‌که حتّی در مقایسه با آن‌چه که  حکومت‌ های هم‌وَزن با حکومت ایران انجام می‌دهند چه اندازه کم است، و آن«تلاش» حکومتِ ایران برای «داشتن» بُمبِ اتُمی، برای حکومتی که بر زمینه‌ی یک اقتصادِ وابسته‌ که درهم‌ریخته نیز هست ایستاده است، چه‌گونه «تلاش» برای چه‌گونه «داشتنی» است!

آن‌چه که به‌بحثِ ما ربط دارد این است که: هیچ‌یک از این«اختلاف‌ها»، با هیچ استدلالی هیچ پیوندی با ادامه‌نیافتن ِپدیده‌ی وابسته‌گی کشور به آمریکا و غرب و روی‌هم‌رفته به کشور های  «بزرگ»ندارد؛ برعکس، بی‌راه نیست اگر بگوییم برای ادامه‌یافتن ِ وابسته‌گی‌اند.

 

 ج-   نمایش:    نفش ِنمایش در دشوارسازیِ بیان حقیقتِ وابسته‌گی 

 

سیاست برای خود ابزارهایی دارد برای پیش‌بُردِ وظایف‌اش. «نمایش»، از دیرباز یکی از این ابزارها بود. جای‌گاهِ نمایش، در«عصر ِرسانه»ها به‌مراتب بیش‌تر شده‌است. نمایش‌ها در صحنه‌ها ارائه می‌شوند. صحنه‌سازی از قدیم‌ترین ابزارهای آدمی در زنده‌گی اجتماعی بوده‌ است. سیاست همیشه از نمایش و صحنه‌سازی سود بُرده‌است. چرا امروز چنین نباشد؟

از دهه‌های گدشته‌ی نزدیک به‌این‌سو، بخش سیاست بیش از هر بخش دیگر ِفعّالیت‌های اجتماعی بََدَل شده‌است به‌میدانِ تاخت‌وتاز ِکسانی، که همه‌ی «هنر ِ»شان را به‌کار می‌گیرند تا «صحنه‌ها»یی که می‌سازند بتواند بیش‌ترین تأثیر را بر«توده‌تماشاگر» و نیز حتّی بر جبهه‌ی رقیب به‌جا بگذارد. واقعی‌یا خیالی یا دروغین‌بودنِ این صحنه ها و آن‌چه دراین صحنه ها می‌گذرد، همه تابعی ازاین تأثیر هستند. آن‌جا که به‌دست‌آوردنِ این تأثیر لازم می‌کند تا صحنه‌ها و رُخ‌دادهای آن واقعی باشند، اینان نیز چنین می‌کنند حتّی اگر که با ریختن ِواقعی ِ خونِ هزاران انسان بی‌گناه و ویران‌کردنِ واقعی ِخانه و کاشانه‌های‌شان باشد. 

«سیاستِ مُدِرن»، مثل ِهم‌صنفی‌های سُنَّتی‌‌اش، درکنار ِابزارهای دیگر، از ابزار نمایش و صحنه‌سازی نیز بهره‌برداری می‌کند تا حقیقتِ وابسته‌گی کشور را آشفته و بیان آن را برای «اهل ِتوجّه»دشوار سازد.

یک تحلیل‌گر ِِجدّی باید بر جدّی‌بودنِ نمایش و صحنه‌سازی در سیاستِ امروز تأکیدداشته و نقش ِ آن را در روی‌دادها به‌حساب آوَرَد. کم نیستند رُخ‌دادهای سیاسی که جز به‌کمکِ به اصطلاح نظریه ی «نمایش» فهم نمی‌شوند. بگذار «تحلیل‌گران» بخندند و ما را به ساده‌انگاری و عوامانه‌نگری متّهم کنند.

این حقیقتِ که در صحنه‌ی سیاستِ ایران، در رابطه با وابسته‌گی، «نمایش» سهم ِنیرومندی دارد مدُت ‌هاست که آشکار شده‌است. چندی‌ست که بازی ِاین بازی‌گران(چه بومی و چه نابومی)چنان درهم‌ریخته که آنان نمی‌دانند دررابطه با وابسته‌گی،چه بازی می‌کنند و چه باید بازی کنند؛ این بلبشو سبب شده که برخی از این بازی ‌گران، جابه‌جا «مستقلّا"» به بازیِ استقلال دست می‌زنند. یعنی ازخود، متن می خوانند! فقط آن زمانی که این استقلال در متن خوانی از چارچوبِ توافق‌شده بیرون می‌رود، آن گاه در میان خودِ بازی‌گران کسانی همان‌جا در روی صحنه جلوی آن را می‌گیرند. به‌هرقیمت!

ازسوی‌دیگر، آشکارشدن‌ِ خبر ِ این بلبشو، «تماشاگران» را هم ناآرام کرده است. ناآرام‌شدنِ آنان امّا هنوز نه به‌این معناست که از نمایشی‌بودنِ رُخ‌دادها به‌خشم آمده‌اند؛ بل‌که به‌این سبب است که آن‌ها دیگر نمی‌توانند بدانند از بازی ِبازی‌گران چه باید بفهمند. این تماشاگران، اکنون دیگر چندی است می‌دانند این‌ گونه نمایش‌ها در دو صحنه‌ی پنهان و آشکار بازی می‌شوند، تلاش می ‌کنند به‌هر ترفندی نَقبی به صحنه‌ی پنهان، به پُشتِ صحنه بزنند تا مگر بتوانند از بازی‌ها در روی صحنه‌ی آشکار، به‌تر سردر آورند. بیش‌تر ِاین تماشاگران خود متأسفانه این نمایش‌ها را زیر ِعناوین ِ«هنر ِسیاست»، «هوشیاریِ سیاسی»و . . . تلطیف و بل‌که تأیید می‌کنند؛ امّا بااین‌حال، هم بازی‌های بازی‌‌گرانِ پُشت صحنه و هم بازیِ بازی‌گرانِ در بخش ِ آشکار ِ صحنه، گروهی از تماشا‌گران را خسته کرده و گروهی دیگررا  به هوکردن، گروهی را به سوت‌زدن و گروهِ کوچکی را هم به شورش واداشته است.

چنین می‌نماید که بسیار‌ی از هوادارانِ وابسته‌گی درپُشت‌وپیش ِصحنه، بویژه سُکّان‌دارانِ اصلی- به‌این یا آن اندازه - به‌این سمت کشانده می‌شوند که شاید نوع ِ پنجاه‌وهفتِ وابسته‌گی نیز عُمر ِ خودرا کرده‌ است.

 

2-     دشواریِ دیدگاهی:

بحران در مقوله‌های استقلال و وابسته‌گی

 

دشواریِ بزرگِ دیگر، بحرانی است که مقوله‌های «وابسته‌گی»و«استقلال» را به‌لحاظِ دیدگاهی در جامعه‌ی ایران دربرگرفته است. این بحران، شاخه‌ای از بحرانِ همه‌گانی است که در دو دهه‌ی گذشته، دربیش‌تر ِجوامع ِجهان، دامن ِپدیده‌ی استقلال و وابسته‌‌گی را هم گرفته ‌است. این بحران، هم به‌طور طبیعی، یعنی در پی ِتغییر ِخودبه‌خودی در شرایط و در اثر ِ رُخ‌دادهای واقعی، پدیدآمده‌است و هم به‌طور ِ مصنوعی و از راهِ حادثه‌سازی پدید آورده شد.

جالب این است که نه فقط «بحران در پدیده‌ی وابسته‌گی»مخالفت با آن، بل‌که هواداری از آن را دچار ِدشواری‌های بزرگی کرده، بل‌که به‌همین ترتیب، بحران در مقوله‌ی‌ استقلال نیز نه‌تنها هواداری از آن بل‌که مخالفت با آن را دشوار ساخته است.   

امروز نه‌تنها دشوار شده است بیان این حقیقت، که ایران به‌لحاطِ سیاسی و اقتصادی وابسته است، بل‌که به‌همان اندازه بیان این حقیقت هم دشوار شده ‌است که: وابسته‌گی بد است و استقلال خوب است. مدّت‌هاست که خودِ استقلال، و جنبش ِاستقلال‌خواهی سبب‌ساز ِ کم‌بودهای بزرگِ جامعه قلم‌داد می‌شوند. هوادارانِ استقلال باید در پاسخ‌گویی به‌این قلم‌داد کردن‌ها به این نکته توجّه داشته باشند که: این قلم‌دادکردن‌ها نه همیشه ازسوی کسانی است که سرسپرده‌اند و وابسته‌گی‌پرست، و نه تنها از سوی کسانی است که رفتار ِ حکومت ایران را دربرابر ِآمریکا عین ِاستقلال‌خواهی جا می‌زنند، بل‌که از سوی کسانی است نیز هست که نه سرسپرده اند و نه هواداران حکومت، و درعین حال، خواهانِ استقلال‌اند.

در همین‌حال، امروز در میانِ طبقه‌ی ثروت‌مندِ جامعه، لایه‌هایی هستند که به‌هیچ‌رو هیچ‌ گونه و هیچ اندازه از استقلال را نمی‌پذیرند. هستی ِمالی/اقتصادیِ آن‌ها، به وابسته‌گی به مال و اقتصادِ جهانی بسته شده‌است. آنان هرکوششی برای یک اقتصادِ ناوابسته و مستقل را نه فقط بی‌نتیجه بل‌که زیان‌بار برای کشور می‌دانند؛ وازاین‌رو، نه‌تنها آن‌ها را تخطئه می‌کنند بل‌که آماده‌اند تا آن‌ها را درهمان نطفه‌ی‌شان خفّه کنند. در میانِ لایه‌هایی از فکروَرزانِ کشور هم گروه‌هایی و کسانی دیده‌می‌شوند که جدالِ گسترده‌ای را بر ضدّ ِهرگونه کوشش به‌سوی استقلال اجتماعی/ اقتصادی، به‌سوی تفکّر مستقل و تولیدِ مستقل ِفکر به‌پیش می‌برند.

از سویی، درسال های گذشته‌ی نزدیک، هردوسوی(بومی و نابومی ِ)هوادار ِ وابسته‌گی ایران، با سودبردن از شرایطِ خوبی که برای‌شان پدیدآمده، آشکارا از «ناگزیریِ» وابسته‌گی و از «مزایا»ی وابسته‌گی سخن می گویند. و با هر ابزار و ترفند می کوشند هواداری از وابسته‌گی را در میان جامعه گسترش دهند. آنان می‌کوشند بحرانی‌ ِمصنوعی مقوله‌های استقلال و وابسته‌گی را نیز به بحران طبیعی ِاین پدیده‌ها بیافزایند.  

گروه‌های پُرشماری، اگرچه بی‌تردید با انگیزه‌های مختلف، مجموعه‌ای از جدال بر ضدّ ِاستقلال و به ‌سودِ وابسته‌گی را انجام می‌ دهند. بایدتأکید کرد، و این مهم است، که ممکن است میان برخی از انجام ‌دهنده‌گانِ این مجموعه‌، هیچ رابطه‌ای نباشد.

مهم‌ترین و رایج‌ترین شکل‌های این جدال‌ها چنین اند:

-       تحطئه ی اندیشه‌ی استقلال/خواهی.

-       خدشه دارکردنِ تاریخ ِ مبارزه‌ی استقلال‌خواهی

-       ناگزیرنشان‌دادن و بل‌که سودمندنشان‌دادنِ وابسته‌گی

-       درهم‌ریختن مرزهای وابسته‌گی و هم‌بسته‌گی

-       ترویج برداشتی نادرست از «دهکده‌ی جهانی»

-       به‌کارگیریِ غیرانسانی از ابزارهای مالی و اقتصادی

-       جنگ

-      جدّی‌نمایاندنِ«نمایش»مبارزه ی میان جمهوری اسلامی و آمریکا بمثابه نمونه‌ی آسیب ‌‌رسانی ِمبارزه‌ی استقلال‌خواهی برای کشور

-       بهره‌برداریِ رندانه از موج ِتازه‌ی بازنگریِ سنجش‌گرانه و مسئولانه‌ی کسانی، که در مبارزات استقلال ‌جویانه شرکت داشته اند و دارند، نسبت به تجربه‌ی مبارزه‌ی استقلال‌ خواهانه به‌طور کلّی و بویژه در دهه‌های گذشته

-       و بهره‌برداری از کسانی که پیش ازاین در مبارزات استقلال‌خواهانه شرکت داشته‌اند و امروز  روی برگردانده اند.

چنین می‌نماید که تغییر ِ ظاهرا" چشم‌گیری به‌سودِ «هواداران وابسته‌گی و مخالفانِ استقلال» و به‌ زیانِ «مخالفانِ وابسته‌گی و هوادارانِ استقلال» پیش آمده باشد.    

به تغییر ِدیگری هم باید توجّه کرد که نه به سودِ دو سوی این جدل، بل که به‌سودِ«بی‌طرفی» دربرابر ِپدیده‌ی وابسته‌ گی و استقلال انجام گرفته و دارد به‌پیش می‌رود. روشن است که منظور یک بی‌طرفی ِواقعی و درست‌کارانه است. به‌لحاظِ اهمیتِ این«بی‌طرفی»در جامعه، تردیدی نیست که نه تنها هوادارانِ وابسته‌گی بل‌که مخالفان وابسته‌‌گی هم  می‌کوشند دریابند که این«بی‌طرفی»از چه جاهایی آب می‌‌نوشد و نیرو می‌گیرد؟ 

بدون هیچ پژوهشی می توان پذیرفت که بی‌طرفی در برابر ِ وابسته‌گی و استقلال، مانند باطرفی، خود یکی از موضع‌های دیرین است که برای دارای دلایل است، دلایلی که نیرومند و جدّی‌اند؛ بی‌طرفی، مانندِ باطرفی، برای خود در سرنوشت جامعه نقشی می‌شناسد؛ نقشی که همیشه آن را انجام داده است.    

 افزون برهمه‌ی این‌ها، نباید فراموش کرد که مقوله‌های وابسته‌گی و یا نا‌وابسته ‌گی، هم‌چون هر مقوله‌ی اجتماعی دیگر، به منافع ِ طبقاتی، سیاسی،ملّی و. . . برمی‌خورَد و ازآن‌ها و دگرگونی‌های آن‌ها   فرمان و رنگ‌و‌بو   می‌گیرد.    

 

   بازگشت به متن گزارش

                            بازگشت به فهرست همه‌ی نوشته‌ها                       بازگشت به فهرست این نوشته