هانس  ماگنوس   اِنسِنْزْبِرگِر ([1])

 

هياهوهاى توخالى، در باره‌ى تازه‌ترين ادبيات

 

 

يوز ِفينه بر حقّانيت خود پافشارى مى‌كند، اين هيچ ِ در صدا، اين هيچ ِدر كاركرد، بر حقّانيت خود پافشارى مى‌كند، و راهِ خودرا به‌سوى ما مى‌گشايد.  لذّت‌بخش است دراين‌باره فكركردن. ما يك آوازه‌خوانِ واقعى را، اگركه اصلا" چنين آوازه‌خوانى در ميان ِما مى‌شد كه پيدا شود، درچنين روزگارى قطعا" تحمّل نخواهيم كرد و بى‌معنايى ِچنين پيش‌آمدى ( چنين رودررو‌شدن) را با رأىِ يك‌پارچه رد مى‌كنيم.  اىكاش يوزفينه محفوظ داشته شود دربرابر ِاين آگاهى، كه اين واقعيت كه ما به او گوش مى‌دهيم يك سند و مدرك بر ضدّ ِ آواز ِ اوست . . . وضع ِ يوزفينه  امّا بايد وخيم‌تر شود. به‌زودى زمان آن خواهد رسيد، كه آخرين سوتِ او طنين بياندازد و خاموش شود. او يك حادثه‌ى زودگذر ِ كوچك است در  سرگذشت ( داستانِ ) جاويدِ خلق ما، و خلق، اين ضايعه را از سر خواهد گذراند.

                                                                          فرانتس كافكا   « يوزفينه، زنِ آوازه‌خوان يا ملّتِ موش‌ها »

 

1-     مؤسّسه‌ى خاك‌سپارى.   اكنون باري ما باز دوباره صداى زنگ مى ‌شنويم، صداى ناقوس مرگ براى ادبيات. تاج گل‌هاى كوچك با ورقه‌ هاى فلزى كه با دقّت كار شده‌اند به‌او پيچانده مى‌شوند. فراخوان‌ها براى خاك ‌سپارى مثل تگرگ مى‌بارند. خوراكى‌هاى خوش‌مزه‌ى مرده‌گانى، چنان كه گفته مى‌شود،مُشترى‌هاى بسيارى دارد: يك نماش‌گاهِ كالاهاى پُرفروش.

به‌نظر مى‌رسد كه در ميان مهمانان سوگوارى، كم‌تر اندوهى چيره باشد. بيش‌تر يك نشاط و شادىِ مؤدبانه است كه پخش‌وپَهن مى‌شود. يك خشم‌وقهر ِ شادمانه و شنگول. فقط برخى‌ها كه پراكنده در گوشه ‌و كنار،  عميقا"به‌فكرفرورفته‌اند، به‌ظاهر مُخلّ ِ مراسم‌اند. آن‌ها به‌شيوه‌ى ساده و تجربى ِخودشان نشئه‌اند، بي‌غم، انگار برگِ گیاهانِ مخد در پيپ دارند. ( ! م.)

گروهِ هم‌راهى‌كننده‌ى جَسَد، در پشتِ سر خود گردوغبارى از نظريه‌ها به‌جا مى‌گذارد، نظريه‌هايى كه تازه و نو  در ميان‌شان اندك است، اديبان پايان ادبيات را جشن مىگيرند. شعرسرايان، به‌خود و به‌ديگران امكان‌ ناپذيرىِ شعرسرودن را ثابت مى‌كنند. منتقدين، سرودِ ناپديدشدنِ قطعى ِنقدوسنجش را سرمى‌دهند. پيكرتراشان، تابوت‌هاى پلاستيكى مى‌ سازند براه تابوت‌ها. همه‌ى اين برگزارى، يك‌سره خودرا با نام انقلاب فرهنگى بَزَك كرده‌است، ولى به‌طرزى درمانده همانند است با يك بازار مكّاره. آن ثانيه‌هايى كه درآن‌ها موضوع جدّى مى‌شود، بسيار كم‌اند و جرقّه‌وار و زودگذر . آن‌چه مى‌ماند را رسانه‌ى تصويرى تقديم مى‌كند: بحث‌هاى روحوضى در باره‌ى نقش نويسنده در جامعه.

2-     مهلتِ تأمّل .   بسيار كسان‌ خواهان قاطعيت‌اند، حتّى اگر كه ( اين قاطعيت) اين باشد، كه نوشتن مُرده‌است و دوران آن سپرى شده ‌است. تازه اين نيز هنوز گونه‌اى تسكين است. ولى آسوده‌خاطرىِ اين يك، همان اندازه زودهنگام است كه  شادمانى ِ ازروى بدجنسى ِ آن ديگران ( شادمانى ِناشى از ديدنِ زيانِ ديگران). عاداتِ كهنه ‌شده  سرسخت‌اند؛ آنان كه عميقا" شاعرند، حتّى با ( گذراندنِ )دوره‌هاى طولانى ِ درمانِ گوشه‌گيرى هم از روحيّه و خُلق و خوى خود برنمى‌گردند؛ سروصداها و جيغ‌وويغ‌هاى ارّه‌ها هيچ جايى براى فريب ‌حوردن دراين باره نمى‌گذارد كه، اين شاخه‌اى كه او ( ادبيات) بر روى آن است، هنوز تا چه اندازه ستبر است.

اين نيز، كه همين « مرگ ادبيات »، خود، يك استعاره‌ى ادبياتى است آدم را به تأمّل وامى‌دارد، (استعاره‌اى) البتّه نه نو و تازه. دستِ‌كم در طول 100سال، بگوييم اززمان Lautreamont ([2])، اين (ادبيات كه ) مُرده ‌قلم‌داد ‌شده، اين، كه با جامعه‌ى سرمايه‌دارى نه چندان بدون تشابه است، در يك وضعيتِ مبارزه‌با مرگ است، و هم‌چون اين يك (جامعه‌ى سرمايه‌دارى. م ) دريافته است كه چه‌گونه بحران ويژه‌ى خود را به پايه و اساس موجوديت خود بدل كند. مراسم خاك‌سپارىِ او مراسمى‌ است كه پايان آن را نمى‌توان ديد. و هم‌راه با مراسم، آن پژمُرده‌ى در تازه‌گى ِ هول‌ناك، خودرا هميشه خراش‌ خورده و هميشه تند بَزَك‌كارى‌شده، به‌موقع  نمايان مى‌كند.

هم‌راهىكننده‌گان، محدود به خودند، دقيق‌تر گفته شود، در اقلّيت‌اند. آن‌چه به توده بر‌مى‌گردد، آن‌ها نگرانى‌هاى كاملا" ديگرى دارند. آن‌ها نه از نا‌زنده‌‌گى ِ اين ادبيات، ( ادبياتى ) كه هرگز تا دكّه‌ها جلوتر نيامده‌است، مى‌خواهند خبرى داشته‌باشند و نه از زنده‌گى ِآن. بازارِ كتاب،هرگز دليلى براى نگرانى ندارد! زيرا صبح در ساعت 7، آن‌گاه كه اين به‌مشايعت‌رفته، خوب‌وسير  خواب كرده و سَبُك‌شده‌است،  جهان، دوباره به‌نظم است.

با اين حال، با‌وجود نظريه‌ها‌ى بى‌مايه، ميان‌پرده‌هاى كوتاه، و  بَع‌بَع‌ هاى كسل‌كننده كه تابوت را هم‌راهى مى‌كنند، ( اگر ما ) در رابطه با اين نمايش و هياهوى سوك‌وارى، (فقط) شانه‌ها را بالا‌بياندازيم كافى نيست. زيرا اين فضا كه به تحليل مى‌بَرَد و هيچ توضيحى نمى‌پذيرد، فضاى بسيار بدى است. نشانه‌هاى‌ ضعف و ناتوانى را نمى‌شود انكار كرد. نه‌فقط توليدِ ( ادبى ِ) كنونى، كه ترديدبه‌خودرا به مقوله‌ى چيره و مسلّطِ زيباشناختى ‌اش بدل كرده است، ازاين فضا متأثّر است. ناآرامى، ناشكيبايى و بى ‌ميلى، نويسنده‌گان و خواننده‌گان را در چنان اندازه دربرگرفته است كه دستِ‌كم براى دومين جمهورى آلمان، تازه و باورنكردنى است.  هر دو ( نويسنده و خواننده .م ) ناگهان دريافته‌اند آن‌چه‌اى را، كه خود هميشه چنين بود : اين كه، قانون بازار، به‌همان اندازه كه ديگر فراورده‌ها را ، بارى شايد هنوزهم بيش‌تر از ديگر فراورده‌ها، ادبيات را به خود مطيع ساخته است. ولى ازآن‌جا كه توليدِ روغن ِمارگارين (نباتى)، از لحاظ تمركز، آشكارا ساده‌تر هدايت مى‌شود تا توليدِ ادبيات، يك چنين قصد و فكرى،  كارگاه  او (بازار) را مستقيما"به‌زير ِسؤال مى‌كشد. فرمان بازار اين است: حمل‌كردن بلعيدن حمل‌كردن بلعيدن؛ آن‌گاه كه نويسنده و خواننده در مى‌يابند، آن كس كه حمل مى‌كند بلعيده مى‌شود و آن كس كه مى‌بلعيد فرستاده مى‌شود، چنين چيزى به راهْ‌بَست مى‌‌انجامد. 

همانا منش ِنخبه‌وار ِادبيات ما، اين ادبيات را براى چنين تحوّل‌هاى ناگهانى مستعد مى‌كند. او (ادبيات) مى‌تواند تا آن مدّت بى‌مشكل كار كند، كه آگاهى‌اش درباره‌ى وضعيتِ خودِاو در‌هم‌ريخته باشد. ازآن‌جا كه اين ادبيات از سوى شمار ِكمى براى شمار ِ كمى انجام مى‌گيرد، فقط يك شمار ِ كمى ( نويسنده) كفايت مى‌كند تا آن را از تعادل بياندازند. زمانى كه هوش‌مندترين مغزها، ميان20 و 30 ساله‌گى، بيش‌تر روى يك الگوى سياسى/تبليغى مايه مى‌گذارند تا روى يك « متن ِتجربى »؛ زمانى كه اين‌ها ترجيح مى‌دهند وقابع‌نگارى كنند تا داستان‌هاى سَمَكِ عيّار ([3]) بنويسند، زمانى كه اين‌ها مى‌خندند براين، كه براى سرگرمى بنويسند يا بخرند؛ اين‌ها البتّه نشان‌هايى خوب‌اند، ولى اين‌ها بايد فهميده شوند. 

3-     نشريه‌ى محلّى      درهمين حال، به‌آسانى به‌لكنت دچار مى‌شود آن كسى، كه كلمه‌ى دوران  به‌روانى از دهان‌اش  بيرون ‌آيد، و آن كسى كه بخواهد در باره‌ى ادبيات، كامل و به‌معناى واقعى، چيزى بگويد.  جهانى‌ساختن ِشتاب‌زده،معمولا"ويژه‌گىشرايط را، كه حتما" مى ‌بايستى روشن گردد، پنهان مى‌سازد. به برخى دانستنى‌هاى موقّتى، بيش‌تر ( آن‌گاه)، مى‌ توان دست يافت، كه مسئله، محلّى و بومى در نظر گرفته شود.

جامعه‌ى آلمان غربى، در پس از جنگ جهانى دوم، به « زنده‌گى فرهنگى » به‌طوركلّى، و به ادبيات بويژه، نقش شگفت‌وعجيبى  داده است. يكى از مجلّه‌هاى راه‌بر در دوره‌ى پس از جنگ، « دگرديسى ( استحاله) » نام داشت. يك هم‌چه دگريسى‌اى را به آلمانىها و ازاين بيش‌تر ، به جهان خارج، ارائه‌دادن، چنين بود وكالتِ ادبيات آلمان. به‌همان اندازه كه درباره‌ى دگرگونى‌هاى واقعى ِ اجتماعى، درباره‌ى جا‌به‌جايى ِ روابط ( مناسبات ِ) قدرت و مالكيت، كم‌تر انديشه‌گرى مى‌شد، براى جامعه‌ى آلمان‌غربى  ضرورت يك دليل و شاهد براى اتّهام‌زدايى ، در روبنا بيش‌تر ناگزير مى‌شد. هم‌زمان، انگيزه‌هاى كاملا" مختلفى خودرا يك‌پارچه ساختند در يك اتّحاديه‌ ى نوع ِتازه :

-       اين آماج ، ورشكسته‌گى ِ كامل رايش آلمان را دستِ‌كم به‌كمكِ « كاركردهاى فكرى » جبران كردن ؛

-       اين نيازمندىِ آشكارا فورى ، بى‌توجّه به جنايات بزرگِ دسته‌جمعى، مثل گذشته يا بارديگر،  به‌مثابهِ « ملّتى فرهنگى» قلم‌دادشدن؛

-       اشتهاى يك حكومت، كه با آن هيچ‌كسى كارى نمى‌توانست كرد، فرقى نمى‌كرد برپايه‌ى چه آبرو و اعتبارى؛

-       يك « ايده‌اليسم ِ» به‌اندازه‌ى كافى شناخته‌شده، كه مى‌خواست وجدان خودرا، كه در رابطه با افزايش همه‌گيرْ ِمصرف ناآرام‌ بود، با تأثراتِ ضدّ ِ‌شهرنشينى ( ضدّ ِ تمدّن) آرام سازد.   

-       يك ضدّ ِ فاشيسم ، كه بسنده كرده بود، (فقط) سليقه‌ى بهتر‌ى فاشيست‌ها داشته باشد. يك ضدّ ِفاشيسمى، كه باورهاى دموكراتيكِ خودرا  به اين صورت نمايش مىداد كه آن‌چه را كه فاسد ناميده ‌شده‌ بود، خريدارى كند : نقاشى‌هايى كه درآن‌ها هيچ چيزى يافت نمى‌شد ، و شعرهايى كه درآن‌ها هيچ چيز نبود؛

-       هوس ِ(دست‌يابى به) سطح و معيارِ جهانى، اين نياز، ( يعنى) دستِ‌كم به‌لحاظِ زيبايى برستيغ ِزمان بودن، اين آرزو، ( يعنى) به بالاترين درجه‌ى فرهنگ جهانى رسيدن، سرانجام با  طبل ِحلبى( [4]) به‌انجام رسيد.  

همه‌ى اين نحله‌ها دستِ‌كم در يك چيز با هم هم‌خوان بودند : آن‌ها بر ادبيات،نقش‌ها و كاركردهاى كمكى و تسهيل‌كننده بار كردند، كاركردهايى كه ادبيات البتّه براى انجام ِشان پرورش نيافته بود. ادبيات مى‌بايستى براى آن چيزى وارد كار مى‌شد كه در جمهورى فدرال در دست‌رس نبود، يك زنده‌گى ِمادرزادْ سياسى. به‌اين‌ترتيب، با ابزارهاى ادبى براى بازسازىِ ( جامعه)  مبارزه مى‌شد، گويى اين بازسازى، يك پديده‌ى ادبياتى است؛ نيروهاى سياسى ِمخالف، به صفحه‌هاى ادبى ِ روزنامه‌ها و مجله‌‌ها فشار ( هجوم) آوردند؛ تحوّل‌ها در شعر مى‌بايست در خدمتِ كار ِانجام‌ناشده‌ى انقلايى‌ساختن ِساختار ِاجتماعى درمى‌آمد. و هرچه كه جامعه‌ى آلمان غربى بيش‌تر تثبيت مى‌شد، به‌همان اندازه بيش‌تر، بر انتقاد اجتماعى در ادبيات تأكيد مىگرديد؛ هرچه كه تعهّدِ نويسنده بيش‌تر بى‌نتيجه مى‌ماند، اين تعهّد به همان اندازه با صداى بلندترى طلب مى‌شد.

اين سازوكار، براى ادبيات يك جاى‌گاهِ بدونِ بحثى تأمين كرد، ولى اين سازوكار، هم‌چنين، به‌سوى خودفريبى‌هايى نيز ره‌نمون شد، خودفريبى ‌هايى كه امروز  اندازه ها‌يى مسخره و ناهنجار گرفته است.

برآمدِ اين ادبيات با يك خوش‌بينى ِ بدونِ پشتوانه‌ى نظرى، با تفرعن و خودخواهى ِساده‌لوحانه، و با نا‌هم'خوانى ِفزاينده ميان ادّعاهاى سياسى و عمل ِسياسى. به‌اصطلاح خريده شده بود. گربه‌لابه‌ها نمى‌توانست خاموش بماند. به‌محض ِاين‌كه خودكامه‌گى ِ امپريايسم آشكارشد، همين‌ كه تناقض‌هاى اجتماعى، ديگر بازايستادنى نبودند، به‌محض اين‌ كه سياست به‌خيابان‌ها رفت، شكاف‌ها در رونما و اندودِ فرهنگى نمودار شدند. آن‌چه كه خودرا مدّت 20 سال « متعّهد» داشته بود، اكنون خودرا در برابر چشم‌اندازهايى  مى‌ديد، كه ديگر نمى‌خواستند حروفِ نخستِ ( نام ِ ) احزابِ بُن را بشنوند. كلاسيك‌هاى تازه‌از‌تَنور‌درآمده‌اى، كه عادت كرده بودند مواضع خودرا در رسانه‌هاى تصويرى بمانندِ جدّيت و تأكيد وزيران بهداشت و خانواده بخوانند، خودرا به‌يك‌باره مات و خوارشده، در برابر جمعيتى ديدند، كه به پيام‌هاى مقدّس و خوبِ آنان با تمسخر پاداش ( پاسخ )مىدادند. اگر اين، اين كه بر پيش‌فرض‌هاى خيالى ِخود فرو ريخت، ادبيات بوده است، چنين ادبياتى البتّه كه مدّت‌هاست تشييع شده است.

4-     پرسش‌هاى كهنه، پاسخ‌هاى كهنه  : بااين‌همه، اين وضع دشوارى كه ادبيات، هم‌چون همه‌ى هنرها، خودرا درآن مى‌بيند، عميق‌ است و قديمى‌تر از بيمارىِ ناگزير ِبومى ِما مى‌باشد. شايد بر اين عقيده‌ى دير آمده، كه با درازگويى نمى‌توان با اين وضع دشوار  مقابله كرد، بتوان تاريخ سال 1968 را ثبت كرد. قصّه‌ى كافكا در باره‌ى زنِ آوازه‌خوان يوزفينه مال سال 1924 است. 6 سال پس ازآن، آندره  بر ِتُن ([5]) نوشت :

«      در اين پهنه‌اي كه شما از من در باره‌ى آن مى‌پرسيد ( يعنى توليد هنرى و ادبى)، تفكّركردن فقط مى‌تواند نَوَسان كند ميان آگاهى بر خود گردانى ِ كامل ِ آن، و ( آگاهى) بر وابسته‌گى شديد آن » . و او اين تناقض را گسترش دادبا پشتيبانى از يك ادبياتى، كه مى‌خواست هم‌زمان « مشروط و نامشروط ،  آرمانى و واقعى، هدف خودرا فقط در خود دارنده‌ و نه هم‌چون چيزى  خدمت كننده » باشد. 

سوررئاليست‌ها، اين‌ها مسئله‌اى ناشدنى را به سطح برنامه‌ى خود بركشيدند. آن‌ها، بى‌هيچ ملاحظه، موضوع انقلابِ كمونيستى را رَه‌نمونِ خود مي‌ساختند و و هم‌زمان، بر حقّ ِ حاكميتِ مستقل ِ روشن‌فكرىِ خود ، و بر خودگردان‌بودنِ معيارهاى ادبى ِخود سخت پافشارى مى‌كردند. براى مستدل‌ساختن اين رفتار، برتُن استناد كرد بر قانون‌مندى‌هاى يك « جبرگرايى ِشعرى »كه ازآن به‌همان اندازه كم مى‌شود گريخت كه از ماده‌گرايى ديالكتيك.

در بحثِ كنونى، همين مسئله زير نام ديگرى شنيده مى‌شود. دراين بحث‌ها، سخن مى‌رود از « وضع ِعينى ِقالب‌هاى ادبى» و از « اجبار ( تنگنايى) مادى هنرى » ([6]) - مقوله‌هايى كه به‌طرز شك‌برانگيزى همانند هستند با آن « اجبار فنّى » كه گرداننده‌گان اوضاع سياسى به آن‌ها پناه مى‌برند.

تلاش سوررئاليست‌ها، براى تجهيز خود در شرايط دشوارشان، انگار كه ( موضوع بر سر ِ) يك دژ ِدفاعى بود، داراىيك دليرىِ سرسختانه‌اى است. از ادامه‌دهنده‌گانى كه او امروز در ميان گروه‌هاى برآمده از پيش‌رو هاى نوين دارد، نمى‌توان چنين چيزى را باور كرد. اعلان هوادارى از مواضع انقلابى، كه ازسوى برخى نويسنده‌گانِ گروه تِل كوئل در پاريس ، گروپو 63 در ايتاليا ، محفل نُوى‌گادِر ِس  در برزيل، شنيده مى‌شود هرگونه پيوندى با توليدِ هنرى را از دست داده‌است. آثار اين‌ها، ديگر هيچ تفاوت ساختارى‌ با آثار ِآن ديگران نشان نمى‌دهند، آن ديگرانى كه ازهرگونه موضع‌گيرى سياسى سرباز مى‌زنند و يا آشكارا واپس‌گرايانه استدلال مى‌كنند.« الزام نسبت به موادِ كار »، كه چنين ادبياتى خودرا به‌آن موظّف مى‌داند، از باورهاى ذهنى فراتر مى‌رود، چيزى وراى مرام و ايمان، كه هيچ راهِ گريزى ازآن براى نويسنده‌گان نيست.

اين مرام ( ايمان)، بر محتواى اجتماعى چشم مى‌بندد. اين مرام،  ِفنّ‌سالارانه است. مقوله‌ىپيش‌رفتِ اين مرام، هدف‌گيرى شده است روى ابزار توليدى نه روى مناسباتِ توليدى. ازهمين‌رو، توليدهاى آن چندمعنا است. بي‌سبب نيست كه در زيباشناختى‌ آن مقوله‌هايى مثل: نامعيّن، تصادف، و اختيار نقشى كانونى بازى مى‌كنند. توليدكننده‌گان چنين ادبياتى، دوست دارند به‌لحاظ ذهنى جدّى باشند آن‌گاه كه كلمه‌ى انقلاب را به‌دهان مى‌گيرند؛ امّا بااين حال، آن‌ها به‌ناگزير در كنار (در نزديكى) فنّ‌‌سالاران صنعتى جاى‌ مى‌گيرند هم‌چون نمونه‌ى سِروان  شرايبر([7]) .  

برضدّ ِ اين ادبياتِ فنّ‌سالار، ادبياتى ايستاده است كه خودرا ابزار محض تبليغات سياسى مى‌فهمد. رژى دِبْره در نامه‌اى از بوليوى با برّنده‌گى ِ آشكارى، اگرچه با لحن ِمرسوم ِيك ممتازيتِ شاعرانه، براى چنين ادبياتى سخن مى‌گويد: 

«      براى اين مبارزه‌اى كه در برابر چشم‌هاى ما و در تك‌تكِ ماها ميان رَوَند تاريخى و اين آرزو، يعنى زنده‌گى كردن مطابق با تصوّرات ما از انسان‌ها، مى‌گذرد، ما به آثارى نياز داريم كه براين مبارزه گواهى دهند: ما نياز داريم به كاغذپاره‌ها و فريادها، ما نياز داريم به كُلّ ِ همه‌ى آن عمل‌ هايى كه اين آثار از آن‌ها خبر مى‌دهند. درست آن هنگام كه اين چيزها را داشته باشيم، گزارش‌هاى ضرور و ساده، ترانه‌سرودها براى راه‌پيمايى، برنامه‌ها و فريادهاى كمك‌‌خواهى براى روز، فقط آن‌گاه است كه ما حق داريم از زيبايى‌هاى ادبى احساس نشاط كنيم. »

چنين ادبياتى كه مطابق باشد با چنين درخواست‌هايى، دستِ‌كم در اروپا ، وجود ندارد. تلاش‌هاى تاكنونى براى به‌بيرون‌جهيدن به‌زور از محيط دربسته‌ى فرهنگى و براى « رسيدن به توده‌هاى انسان‌ها » مثلا" با كمك ترانه‌هاى تبليغى يا نمايش‌هاى خيابانى، شكست خورده است. اين تلاش‌ها ثابت كرده‌اند كه به‌لحاظ ادبى، بدون اهميت، و به‌لحاظ سياسى نامؤثّرند. روشن است كه اين، مسئله‌ى استعداد نيست. گيرنده‌ها، حتّى اگر كه آن‌ها به‌روىِ خود نياورند، به‌ساده‌گى اين بى‌واسطه‌‌گى‌ ِ بسيار بد، اين اتصّال‌هاى بى‌ثمر، اين خودفريبى ِ يك‌چنين تلاشى را  درمى‌يابند و آن‌ها را بمثابهِ خودشيرينى و چاپ‌لوسى  قلم‌داد مى‌كنند.

دراين باره نيز، بر ِتون آن‌چه را كه لازم بوده‌است گفته‌است :

«      من به امكانِ كنونى ِوجودِ يك ادبيات و هنر، كه بتواند تلاش‌هاى طبقه‌ى كارگر را بيان كند باور ندارم. من با دلايل روشن، چنين نوعى ( از ادبيات و هنر ) را امكان‌پذير نمى‌بينم. زيرا در يك دوره‌ى پيش از انقلاب، نويسنده يا هنرمند، به‌ناگزير ريشه در قشرهاى شهرى دارد و درست به‌هميم سبب، در شرايطى نيست كه براى نيازمندى‌هاى پرولتاريا زبانى پيدا كند. »

5-     همه‌چيز‌خوار .  به اين ( حرف‌هاى بر ِتون )، نيم‌سده پس از انقلاب اكتُبر، مى‌شود هنوز چيزهايى افزود. حتّى در اتّحاد شوروى نيز يك ادبيات انقلابى وجود ندارد. ( ماياكوفسكى يك استثناء مانده است ؛ ( جريانِ ) ادبى ِ پيش‌تاز([8]) در روسيه‌ى سال‌هاى 20‌(سده‌ى بيستم) اساسا" شاعران متعلّق به گروه‌هاى بالاىشهرى را به‌پيش‌راند و آن‌ها را به‌طرزى پى‌گير دگرگون كرد؛ گسترش ِ« ارثيه‌ى فرهنگى »، ارثيه‌اى كه امروزه در عمل در دست‌رس ِاكثريت شهروندان شوروى است، خواهد كه به‌مثابهِ دست‌آوردِسوسياليستى قلم‌داد گردد، امّا اين گسترش، روى يك برداشتِ‌ِ محض كمّى از مفهوم فرهنگ تكيه دارد، ( مفهومى) كه از سنـّت‌هاى كُهن ِسوسيال‌دموكراتيك ريشه مى‌گيرد. و نيز تكيه دارد بر روى يك برداشتِ كاملا" ناظربه‌گذشته از اين شعار : هنر براى خلق؛ پايه‌گذارى يك فرهنگ انقلابى، چنان كه وضعيت امروزى ادبيات اتّحاد شوروى كاملا" آشكار نشان مى‌دهد، بر روى چنين زمينه‌هايى ممكن نيست. )

بنابراين، تا امروز، اين، ادبيات دوران‌ طبقات ثروت‌مندِ شهرى (سرمايه‌دارى ) است كه راهْ‌بَر است؛ اين آثارند كه معيارهاى چيره، امكانات تازه، جدال‌ هاى معمول، و تناقض‌هاى افزايش‌يابنده را تعيين مى‌كنند. واقع‌ گرايى سوسياليستى و شعر ِذهن‌گرا، ادبيات بيان‌گرا و ادبياتِ اعتراض، تآتر مزخرف (پوچ) و تآتر مبتى بر مدارك ِواقعى ( مُستَنَد)، اين‌ها همه از سوى طبقات شهرى متأثّرشده و معيُن مى‌شوند. فرهنگ، يگانه پهنه‌اى است كه درآن، طبقه‌ى سرمايه‌دار ([9])، بىچون‌و‌چرا چيره است. پايان اين فرمان ‌روايى هنوز ديده‌نمى‌شود.

از سوى ديگر، از سده‌ى 19، اهميت ادبيات در مبارزه‌ى طبقاتى هم‌واره كم شده است. ازهمان آغاز مى‌شد دو رَوَند( مرحله) را از هم تشخيص داد، اگرچه نمى‌شود اين دو را ازهم جدا كرد. در يك‌سو، ادبيات بمثابه (ادبيات) مسلّط، همان ادبيات طبقه‌ى مسلّط بود و در خدمت استحكام اين تسلّط طبقاتى و پنهان‌ساختن آن. درسوى ديگر، اين ادبيات، از يك انقلاب برآمده و تا آن‌جا كه به اين منشاء وفادار مانده از مرزهاى موكّلين خود فراتر رفته است. و به‌اين ترتيب، كاركرد او در مبارزه‌ى طبقاتى ازهمان آغاز دو‌پارچه بوده است : او، هم به تيره‌گرى (مرموزكردن ) خدمت كرد هم به روشن‌گرى. بااين‌حال دستِ‌كم از زمان پايان جنگ جهانى اوّل، اين كاركردها، كه هم‌راه با آن يك نقدِ ادبيات هم توانست به‌گونه‌اى قطعى خودرا سمت دهد، آشكارا در نَوَسان هستند. ازآن زمان، امپرياليسم توانسته چنان ابزارهاى نيرومندى براى دست‌كارى‌كردن‌هاى صنعتى ِ آگاهى‌ها پديدآوَرَد، كه ديگر در گِرُو ِ ادبيات نباشد. برعكس، كاركردِ انتقادى ادبيات هم كم‌رنگ شده‌است. درست درسال‌هاى30‌، بنيامين([10]) توانست به‌اين حقيقت پى ببرد، « كه دست‌گاهِ سرمايه‌دارى ِتوليد و نشر، مى‌تواند با ابعاد شگفت‌آورى از موضوعاتِ انقلابى انطباق يابد، و حتّى آن‌ها را تبليغ كند بى‌آن‌كه با اين كار، موجوديتِ خودرا [ . . . ] به‌طرزى جدّى به‌زير ِپرسش ببرد.» ازآن زمان، توانايى جامعه‌ى سرمايه‌دارى در به‌يك‌باره‌بلعيدن ، فرو‌مَكيدن، قورت‌دادنِ « كالاهاى فرهنگى ِ» با هرحجمى عظيم افزايش يافته است. امروز، بى‌خطرىِ سياسى ِهمه‌ى فراورده ‌هاىادبى، بارى همه‌ى فراورده‌هاى هنرى به‌طوركلّى مثل روز آشكار است: درست همين وضعيت، كه اين (فراورده‌ها) اجازه مى‌دهند تا چنين تعريف شوند، آن‌ها را خنثى ( بى‌طرف ) مى‌سازد. ادعاى آن‌ها بر روشن‌گرى، سود و نفع ِ آرمانى شان، نيروى نقّادىِ شان، به‌ يك نَماى (ظاهر ِ ) محض  كاهش يافته است.

در انطباقى دقيق با اين تحليل‌رفته‌گى ِمحتواى اجتماعى، ادغام و هم‌سان‌شده‌گى ِ نوآورى‌ هاى شكلى آن‌ها ‌( فراورده‌هاى ادبى/هنرى) از سوى جامعه‌ى سرمايه ‌دارىِ متأخّر قرار دارد. ديگر شديدترين رقابت‌هاى زيبايىشناختى(زيبايى ‌شناسانه) هم با مقاومتِ جدّى روبه‌رو نمى‌شوند. حتّى يك بخش از مشتريانِ ماهانه هم اين‌ها را رد مى‌كنند. در  ‌راه‌هاى ناسَرراستِ صنعتى، آگهى‌ ها، هنر طرّاحى و زيباسازى، اين رقابت ‌ها، به‌هررو، دير يا زود، ولى غالبا" زود، بى‌كم‌و‌كاست درونِ حوزه‌ى مصرف از ميان مى‌روند. به‌اين ‌ترتيب، آن دومعنايى ( دوپهلويى) به‌پايان مى‌رسد، كه مدّت 50سال بر ادبيات پيشْ‌رو چيره‌بود : موازى‌سازى يا حتّى همانند سازىِ نوسازى در ( زمينه‌ى)شكل و نوسازى در ( زمينه‌ى)اجتماع.

يك سخن‌ورىِ انتقادى، كه مفهوم انقلاب را به ساختارهاى زيباشناختى گسترش ‌داد، فقط درآن زمانى ممكن بود كه گُسست با نحوه‌هاى متعارفِ نوشتن ( نقاشى، آهنگ‌سازى) هنوز مى‌توانست به‌مثابهِ يك مبارزه‌طلبى قلم‌داد شود. آن زمان سپرى شده است. اعلاميه‌ها و بيانيه‌هايى كه در آن‌ها « دگرگونى‌ها »، « شورش‌ها »، « انقلاب‌ها »ى در زبان، در زبان‌شناسى، در تصويرها و . . . اعلان مى‌شوند، امروزه طنين ِ توخالى‌ دارند. اين‌ها هرگز با تفاهم ِمساعدِ نهادهاى حاكم روبه‌رو نشده و ازاين رو پشتيبانى پولى نخواهندشد.

[ « انقلابى – چه‌چيزهايى واقعا" به‌ اين (مقوله) تعلّق دارند؟ ما ازراهِ تجربه‌هاى‌مان با علاقه‌مندانِ بي‌شمار مى‌دانيم، كه نه هر كسى براى تاجر ِمستقل‌شدن مناسب است. ما ولى هم‌چنين مى‌دانيم، كه توان‌مند‌هاى بي‌شمارى وجود دارند كه در چارچوبِ درآمدِ كنونى شان به‌هيچ‌رو نمى‌توانند رشد كنند.

گروه‌هاى chase كه درچهان آوازه دارند، و از بخش‌هاى نه‌فرعى ِ آن، گروهِ Die Securities Management Corporation است، پيشينه‌اش به سال‌هاى 1932 در بوستون، آمريكا، برمى‌گردد. اين گروه، به سرمايه‌هاى كوچك، همان‌گونه كه به سرمايه‌هاى بزرگ، راهِ‌حل‌هاى پايدار و جدّى، بارى محافظه‌كارانه، براى سرمايه‌گذارى‌ هاى درازمدّت، پيش‌نهاد مى‌كند. تحليل‌گران درجه‌ى يك، براى يك يورش ِسودمندِ رشد سرمايه، دل‌سوزانه كوشش مىكنند.

اگرشما به‌اندازه‌ى كافى انقلابى هستيد، تا منحصرا" برپايه‌ى حقّ دلّالى و در ماه‌هاى اوّل به‌ويژه سخت‌كوشانه كار كنيد، خواهيد توانست براى خود در كوتاه‌مدّت يك موجوديتِ مؤثّر با يك درآمدِ مؤثّر تأمين كنيد. » ]

آگهى ِاستخدام در يك روزنامه‌ى آلمانى . تابستان 1968

 

6.     براى رَخت‌‌آويزها ضمانت داده نمى‌شود.   من جمع‌بندى مى‌كنم. يك ادبيات انقلابى وجود ندارد. به‌جز در معناى حرّافانه‌ى اين كلمه. اين امر، داراى دلايل عينى است، از ميان برداشتن اين ( دلايل عينى ) در جهان، در توان نويسنده‌گان نيست. براى آثار هنرىِ ادبياتى، يك كاركردِ اساسى ِاجتماعى در شرايط ما، نمى‌شود قائل شد. ازاين، چنين نيز نتيجه مى‌شود كه يك معيار و سنگِ سنجش ِبه‌درد‌ِ كارْبخور براى داورى درباره‌ى ادبيات پيدا نمى‌شود. براين پايه، يك نقدِ ادبى نيز، كه بتواند بيش‌تر از داورى سليقه‌يى باشد و بتواند بازار را تنظيم كند، ممكن نيست.

اين نتيجه‌گيرى‌ها، ( گاهى) كوتاه و گونه‌گون، مستثنى مى‌شوند. ازاين واجب‌تر، من براى تأمّل مى‌گويم، كه يك داورىِ كلّى در باره‌ى توليدِ ادبى كنونى نمى‌تواند براين نتيجه‌گيرى‌ها تكيه كند. اگرمنطقى نگريسته شود، اين جمله كه، يك كاركرد اجتماعى ِهمْ‌خوان و باربط را نمى‌شود به‌ او (ادبيات) واگذاركرد، هيچ قطعيّتِ ( يقين ِ)تازه‌اى دراختيار ‌ما  نمى‌نهد. اين جمله نفى مى‌كند كه چنين  قطعيّتى ( يقينى) وجود دارد. اگر كه اين درست باشد، آن‌گاه اين درستى ، اشاره به خطرى است، كه ازپيش با نوشتن شعر، داستان و نمايش همْ‌راه است : اين خطر، كه اين‌گونه كارها، ازآغاز، فارغ از شكست يا توفيق‌شان، بىسود و بى‌آينده‌ هستنند. 

كسى كه به ادبيان به‌مثابه هنر مىپردازد، به‌سببِ اين كار، مردود نيست، او ولى ديگر نمى‌تواند موجّه شود.

اگر سخن من درست باشد، اگر حَكّميتى براى نوشتن وجود ندارد، دراين‌صورت البتّه از خشم‌هاى انقلابى هم، كه به‌سبب بى‌عملى ِخودى ، در انحلال و كشتن ادبيات دنبال آسوده‌گى و راحتى مى‌گردد، كارى ساخته نيست. يك جنبش سياسى، كه به‌جاى درگيرشدن با حكومت، با نويسنده‌گان ادبياتِ سرگرم‌كننده درگير مى‌شوند، تنها ترسويى خودرا به نمايش مى‌گذارد. اگركه ما فقط از روى شك و گمان ادبياتى داريم، اگر كه برپايه‌ىآيين ِكار نمى‌توان باور داشت كه در نوشتن، فقط يك عنصر، آن‌هم عنصرى بسيار كوچك و ناچيز از آينده  جاى دارد، اگركه، بارى، بى‌خطرى، ويژه‌گى اين كار باشد، آن‌گاه هيچ انقلاب فرهنگى را نمى‌توان در او و يا با دست او انجام داد. اين گروه‌هاى مسلّح، به‌جاى اين كه به نويسنده‌گان كتاب‌هاى كمْ‌جُثّه بگويند: دست‌ها بالا! بايد برضدّ ِآن دست‌گاه‌هاى نيرومند فرهنگى كار كنند كه كاركردِ اجتماعى‌ شان، برعكس كاركرد اجتماعى شعرونثر ادبى، بسياربيش‌تر از اندازه روشن است، و بدون سلطه‌ى آن‌ها، خودِ سُلطه به‌طوركُلّى تصوّرشدنى نيست. البتّه اين دست‌گاه‌ها، آن مخالفان بى‌دفاعى نيستند كه برضدّ آن‌ها، اين چپ‌ها بتوانند ترس، مُنزّه‌طلبى، و كوته‌فكرى‌شان را بدل به يورش كنند بدون اين كه خطرى براى‌ شان باشد.

7-     آرى، نوشتن و خواندن.  براى آن نويسنده‌گانى كه نمى‌توانند با بى‌خطرىِ خود كنار بيايند، و تعداد اين‌ها تا چه اندازه خواهد شد؟ من پيش‌نهادهايى دارم فروتنانه، و مى‌شودگفت ضرورى. احتمالا" آن‌چه كه بر ما ناگوارتر است، خوبى‌هايى براى ما دارد : يك ارزش‌يابى ِسنجيده از اهميّتِ خودِمان. هيچ چيزى عايد ما نمى‌شود اگر كه ما، جويده‌شده از ترديدبه‌خود و ترسان‌شده در بگومگوهاى گروهى، آفرين‌گويى‌هاى معمول و مرسوم را با حركات فروتنانه‌اى، كه به‌تازه‌گى به‌زورِ تمرين به عادت بدل كرده‌ايم، معاوضه كنيم. درجامعه‌اى كه درآن، بى‌سوادىِ سياسى، پيروزى را جشن مى‌گيرد، نبايد چندان دشوار باشد تا براى انسان‌هايى كه خواندن و نوشتن مى‌توانند، شغل‌هاى محدود ولى مفيدى پيدا كرد. سرانجام ، اين وظيفه‌ى تازه‌اى نيست؛ بورنه[11] اين را 150سال پيش، در آلمان آغاز كرد، و رُزا  لوكزمبورگ[12] تازه 50سال است كه درگذشته ‌است. آن‌چه كه امروزه در دست‌رس ما نهاده‌شده، در قياس با اين الگوها و نمونه‌ها، البتّه كم‌و‌كوچك است. گزارش‌هاى گونتِر  وال‌راف از كارخانه‌هاى آلمان، كتاب بهمن نيرومند به‌نام ايران، نوشته‌هاى ئولريكه  مايِن‌هُف در روزنامه‌ها، گزارش‌هاى گِئورگ  آلزهايمِر از ويتنام ، در سودمندى اين آثار، من چون‌و‌چرا نمى‌كنم. تناسب نادرست ميان آن وظايفى كه اين آثار پيش ِروى خود مى‌نهند، و آن نتايجى كه اين آثار به‌بار مى‌آورند، را نمى‌شود به‌حسابِ استعداد و قريحه گذاشت. اين، برمى ‌گردد به مناسبات توليدى در صنعتِ آگاهى، كه براى جاي‌گزينى ِآن ، باسوادسازان، تاكنون توانايى نداشته‌اند. نويسنده‌گان چبسيده‌اند به ابزار هاى سُنّتى : به كتاب،به حق‌تأليفِ فردى،به توزيع بازار، به جدايى ميان كار ِهنرى و كار عملى. يك نمونه‌ى مخالف را آثار فريتز  تُوي‌فِل  به‌دست مىدهد. امكان‌هاى ديگر را كه كم‌تر به فرد وابسته‌اند بايستى توجّه كرد و آزمود. باسوادسازىِ سياسى ِآلمان، يك طرح بسيار بزرگ است. اين طرح مثل هر طرح همانند، با باسوادسازىِ باسوادسازان آغاز مى‌شود. همين خود، يك رَوَندِ طولانى و دشوار و پرزحمت است. كمى ديرتر، اين‌گونه اهداف، به اصل  رابطه‌ى متقابل برمى‌خورند. فقط آن كسى به‌درد مى‌خورَد كه از كسانى كه از او مى‌آموزند مى‌آموزد. اين، ضمنا" يكى از  خوش‌آيندترين جنبه‌هاى آن كارى است كه من در نظر دارم. آن نويسنده‌اى كه به چنين كارى دست مى‌يازد، ناگهان يك تأثيرگزارىِ متقابل ِسنجش‌گرانه ( نقّادانه)، يك تغذيه‌ متقابل را ميان خواننده و نويسنده درمى‌يابد، چيزى كه او، در مقام يك سرگرمىنويس، خواب آن را هم نمى ‌توانسته ببيند. به‌جاى نقدهاى ابلهانه‌اى كه درآن‌ها گواهى مى‌شود كه او خودرا از كتا دوم يا سوم بسيار خوب توسعه داده ولى برعكس، كتاب جهارم او يك نااميدىِ عظيم بوده است، ( به‌جاى اين‌ها)، او آگاه مى‌شود از اصلاحيه‌ها، ايستاده‌گى‌ها، ناسزاها، مداركِ ضد، دريك كلام: از نتايج.

آن‌چه او مى‌گويد و آن‌چه كه به او گفته مى‌شود، به‌كار‌بردنى است، و مى‌تواند عملى شود. حتّى يك عمل دست‌جمعى.  اين نتايج به شكل تكّه‌تكّه اند و موقّتى. آن‌ها جداجدا اند. ولى هيچ دليل اصولى‌اي وجود ندارد كه بايستى به‌همين‌گونه بمانند. شايد هم يك روز، اين باسوادساز برسد به‌اين: كه ارزش ِعملى ِ كارهاى او از ارزش ِآن‌ها در بازار بيش‌تر باشد؛ ‌چيزى كه، تاآن ز مان كه او در طمع ِ هنر بود، مىبايستى از او دريغ مىشد.

8.     سخن ِماه.    « در  لولا‌ى دَر، هيچ موريانه‌‌اى نيست.»

                                                                      از « كتابِ دوره(راه‌نما) - 15» 1969

 

    برگرفته از کتابِ: Grenzverschiebung - جا‌به‌جایی ِمرز    

    به‌کوشش ِ:          Renate Matthaei  ر ِناته   ماتایی

    چاپ 1970- K&P   

     

 

 

يادآورى ( نويسنده )

در ماه‌هاىگذشته، در باره‌ى اين هياهوهاى پوچ، مقاله‌هاى چندى نوشته شده‌اند. ازميان آن‌ها از جمله :

« نقد. اظهارخود ِ منتقدين آلمان ». به‌كوشش پِتِر  هام.  1968.

« تخم ِكَدو » 4/1968. مارتين  والسِر.

« برچيده شدنِ " هنر" » كارل  تايگه.   1968 

گفتارهاى آندره برتون از « بيانيه‌ى دوم سوررئاليسم»1930

20/09/1968 تاریخ ِنامه‌ی رژی  دِبره  است.

گفتارهاى والتِر  بِنيامين  از « پژوهش‌هايى در باره‌ى برشت »

[1]

  - Enzensberger, Hans Magnus- 1929- شاعر پُرآوازه‌ى آلمان در پس از جنگ دوم جهانى. شعرهاى او داراى زبانى نيرومند و نقدِ گزنده و بى‌واسطه‌ى اجتماعى است. او هم‌چنين، نويسنده و مترجم است و نيز يكى از پايه‌گزاران يك نشريه به‌نام ( Kursbuch ) (كتابِ دوره یا کتاب راه‌نما يا فصل‌نامه درسال شست وپنح  بوده، وامروز ناشر ِ « كتاب‌خانه‌ى ديگر» است. او در جنبش‌هاى دهه  ‌ى شستِ آلمان نقش مؤثّرى داشت. انسنزبرگر  در 2003 به هواخواهى از لشكركشی حكومت بوش /آمريكا به عراق برخاست.   م.

[2]

-    Lautréamont, Comte de -  نام اصلى :  ايزيدوره  لوسين  دوكاسه  Isidore Lucien Ducasse . 1846- 1870 –  شاعر فرانسوى . شعر او با نام آوازهاى مالدورُور ، به نوشته‌ى كليدىِ سوررئاليسم بدل شد.  (م.)

[3]

-    Schelmenroman (pikaresker Roman),، شكل ويژه‌اى از داستانِ ماجرايى، در باره‌ى ضدِقهرمان‌هاى با خاست‌گاه اجتماعى « پست » كه با حيله در خدمت اربابان مختلف زنده‌گى را مى‌گذرانند. در اروپا اين گونه داستان در نيمه ‌ى دوم سده‌ى

16 در اسپانيا پديدآمد. (م.)

[4] -نام كتابِ داستانِ پُرآوازه‌ى گونتر گراس

 كه در 1959 نوشته شد.

 

[5]

    Breton, André ، 1896- 1966 نويسنده‌ى فرانسوى. برآمده از ميان سمبوليست‌ها، به موضوعات روان‌شناسى ِ تحليلى، و دريافت‌هاى فراحسّى پرداخته و بعدها نظريه‌پرداز ِ سوررئاليسم شد ( بيانيه‌ها‌ى سوررئاليسم) . م.

[6] -  اجبار ِ يا تنگنايى ِ هنر به‌لحاظ موادِ كارش . مجدوديت‌هايى كه هنر به‌لحاظِ موادِ كار ِ خود با آن‌ها به‌ناگزير رو‌به‌رو است‌. م

[7]

  -  Jaen- Jacques Servan-schreiber - ژان ژاك  سِروان- شرايبر. 1924/2006 نويسنده، روزنامه‌نگار چپِ ليبرال فرانسوى كه در حوزه‌ى سياست دراين كشورو در پهنه‌ى اروپا فعال بوده و داراى آوازه است. او بنيادگزار چند نشريه‌ى مهم بود. از كتاب‌هاى معروف او « مبارزه‌طلبىامريكا»دردهه‌ 60 است.

[8]

    Avantgarde

[9] 

 -  Bourgeoisie-  

دراين‌جا بى‌جا نخواهدبود اگركه اشاره‌ى كوتاهى به كلمه‌‌ى آلمانی           

Bürger و مشتقات آن مانند: Bürgertum, Bürgerlich بشود.     

اين كلمه كه گويا با كلمه‌ى فرانسوىِ بورژوازى هم‌ريشه و هم‌معنا باشد، در طول زمان به معانى گوناگون به‌كاررفته و مى‌رود. ازجمله: توده‌ى اهالى، شهروند، طبقات ميانه‌به‌بالاى شهرى، همه‌ى طبقاتِ ميانه، و . . .   . درعين حال، اين كلمه از نگاه تاريخى، نام همان طبقه

‌ى نوپايى است كه در سده‌هاى 17و 18 در برخى كشورهاى اروپايى پديدآمد، و به فرانسه، بورژوازى نام گرفت. اين طبقه در فرانسه و انگليس توانست به قدرت برسد و جامعه را به سياق خود دگرگون سازد. در آلمان و برخى كشورهاى ديگر، اين طبقه نتوانست كاملا" به قدرت دست يابد.

اين كلمه، امروزه در آلمان، ازسوى دست‌گا‌ه‌هاى نيرومندِ رسمى، به معنى شهروند به‌كار مى‌رود و  تلاش مى‌شود تا هيچ جنبه‌ى طبقاتى به‌خود نگيرد. امّا، به‌ويژه در سال‌هاى پس از جنگ دوم تا دوسه دهه، اين كلمه در نزد نويسنده‌گان جدّى و مبارزين اجتماعى غالبا" به معناى طبقه‌ سرمايه‌دار، و گاهى هم – چنين مى‌نمايد- به‌معناى همه‌ى طبقات به‌جز طبقه‌ى كارگر به‌كارگرفته مى‌شده است.  در نوشته‌هاى نويسنده‌گانِ جدّى آلمان ،  هنوزهم اين كلمه گاه با بار و معناى طبقاتى و گاه با بار و معناى عام ِاجتماعى و گاه هم البتّه به همان معناى شهروند به‌كار برده مى‌شود.

روى‌هم‌رفته ترجمه‌ى اين كلمه فقط به سرمايه‌دارى و يا فقط به شهروند و يا فقط به همه‌ىطبقات به‌جز كارگر، نادرست و يا مبهم مى‌نمايد. من هم تلاش كرده‌ام دراين ترجمه، اين ويژه‌گى ِ اين كلمه را جلوى چشم داشته باشم.

[10]-

 Walter Benjamin . .والتر  بنيامين : 1892-1940(خودكشى). نويسنده و فيلسوف آلمانى. از مهم‌ترين منتقدين فرهنگ در ادبيات آلمان. تعلّق دارد از يك‌سو به فلسفه‌ىتاريخ ِ ماتريابيستى /ديالكتيك و از سوى ديگر تعلّق دارد به جنبش فكرىِ مسيانى و آن دريافت از تاريخ كه بر پايه‌ى آن مِسيا ( مسيح) آزادكننده‌ى تك‌تك انسان‌ها و جهان، و پايان سرنوشت آن‌ها قلم‌داد مى‌شود. م.  

 

 [11]-

Börne, Ludwig. نام اصلى ل. باروخ  1786/1837. يكى از نويسنده‌گان « آلمان جوان» . هوادار نظريه‌ى هنر در خدمت سياست. راه‌گشاي نوشته‌هاى ادبى ِ انتقادى. م.

 

[12]

   Luxemburg, Rosa

 1870/1919 ( كشته شد) مبارز سياسى و نظريه پرداز ماركسيست. آلمانى با اصل لهستانى. همراه با گروه اسپارتاكوس در خيزش1919 آلمان شركت داشت. م.

                                      یازگشت به فهرست همه‌ی نوشته‌ها    یازگشت به فهرست این نوشته