فصل دوم                               

                        چند معنايي سچفخا  

1                                          ـ سچفخاي سچفخا

                                         2 ـ سچفخاي ديگران

2                                             ـ1   سچفخاي « اهل توجّه »

                                            2 ـ2   سچفخاي « انبوه انسان ها »

                                            2 ـ3   سچفخاي هواخواهان

 

ساده گي است اگركه آثار نوشته شده ي بنيان گذاران سچفخا  يگانه مبناي تعريف پديده ي سچفخا قراربگيرند.  اگرتوجه شود كه شماراين نوشته ها تا چه اندازه كم بوده و ازآن مهم تر اگرتوجه شود كه دامنه ي مطالب وانديشه هاي طرح شده درآن آثار تا چه ميزان محد ود بوده ، آن گاه ژرفاي آن ساده گي ، و هم چنين ناتواني و نارسايي اين آثاربراي اين كه يگانه مبنا و پايه ي تعريفِ همه گير ِِ پديده ي سچفخا قراربگيرند آشكارتر مي شود .

تعريف و معناي سچفخا دست كم ازسال 1349 تا سال هاي 1359 ازچهارچوب آثارنوشته شده ي بنيان گذاران آن فراتر مي رود . اين تعريف ها اگرچه داراي همانندي هاي آشكاري هستند ولي تفاوت ها و ناهمانندي هاي آشكاري هم دارند . اين تفاوت ها داراي آن چنان ژرفا و گستره اي هستند كه مي توان به روشني از چند سچفخا سخن گفت . يكي ازعلت هاي مهم اين موضوع همان چند پهلويي و چند معنايي بودن ذاتي اين پديده ي كم مانند - سچفخا -  است . علت ديگراين است كه موجوديت سچفخا داراي چندين خاستگاه و آفريننده بود . اين معاني را مي توان بطوركلي دو دسته كرد :

معناهاي سچفخا در  انديشه ها ي نوشته شده ي بنيان گذاران آن

معناهاي سچفخا در  تصورات نانوشته ي پشتيبانان آن و جامعه ، بويژه پس ازسال1349 .

قصد من دراين بخش بررسي مشروح اين سچفخاهاي متعدد نيست؛ بل كه تنها برجسته ساختن واقعيت وجود آن هااست .

1ـ سچفخاي سچفخا

( سچفخا ازنگاه بنيان گذاران آن )

هدف من اينجا اين نيست كه نشان دهم بانيان سچفخا چه تعريفي ازخود، ازپديده ي سچفخا داشته اند؛ من مي خواهم فقط به اين نكته اشاره كنم كه سچفخا از نگاه سچفخا يك سچفخاي ويژه است، يگانه سچفخا نيست بل كه تنها يك سچفخا از ميان چندين و چند سچفخا است. با آن كه اين نكته را نمي شود انكار كرد كه سچفخاي سچفخا نقش مهم تر و كانونيتري درميان سچفخاهاي ديگرداشته است ولي اين، دليلي براي ناديده گرفتن و يا انكار وجود سچفخاهاي ديگرنيست.

همان طوركه گفته ام هدف من دراين جا تشريح معناي سچفخا از نگاه بنيان گذاران آن نيست ؛ اما به يك نكته ي ديگر هم مي خواهم اشاره بكنم وآن اين كه حتي براي تعريف < اين سچفخا > هم خطا خواهد بود اگركه نوشته هاي اوليه ي بنيان گذاران آن ، تنها و يگانه مبنا قرار بگيرند . انديشه هاي مطرح شده درآثار نوشته شده ي بنيان گذاران اين سازمان براي شناخت معناي موجوديت واقعي اين سازمان درپيش ازسال 49 كفايت نمي كند ، چون كه به نگاه من حتي تعريف موجوديتِ پيش از 1349 اين سازمان هم باز از چهارچوب اين < آثار> درمي گذرد . من بعيد مي بينم كه < انديشه ها > ي به‌ميان آمده درنوشته هاي اوليه ، توانسته باشند همه و يا حتي دست كم بخش درخورتوجهي ازآن < تصوراتي > را كه دست كم بخش بزرگ  < بنيان گذاران > اين سازمان درسرداشته اند در بر گرفته باشند .

ازسوي كساني گفتـه مي شود كه انديشه هاي فداييان < ساده > بوده است . ظاهر ِِ كار به اين تصورها و گفته ها حق مي دهد . آن چه كه به صورت نوشته شده از پايه گذاران آن به جا مانده است انگشت شمار و بلحاظ محتواي شان كم دامنه اند . بويژه براي آن كساني كه سچفخا را تنها يك پديده ي سياسي مي دانند ، واز نگاه كساني كه درهرحركت اجتماعي و دسته جمعي به دنبال اين اند كه  اين ها چه سود يا امكان عملي سياسي اي به‌بار مي آورند يا اين كه چه بخت و اقبالي براي خيزش به سوي قدرت دارند ، باری از نگاه این کسان انديشه ي سچفخا ساده بود . ازاين نگاه ، باري معناي سچفخاي سچفخا ساده بود .

اما باطن كار حق را به اين تصورات و گفته ها نمي دهد . اگربه باطن كار نگاه شود ، و بويژه اگر نه از نگاه سياست و قدرت به اين پديده نگاه شود ، آن گاه چشم انداز سچفخا تقريبا" بكلي چيز ديگري مي شود .به نظرمن ، سچفخا نه پديده اي صرفا" سياسي/قدرتی بود ونه فقط آن چيزي بود كه درنوشته هاي بنيان گذاران آن آمده است . فهم اين نكته اصلا" دشوارنيست كه آن < مجموعه چيزها > يي كه فداييان درتلاش  شناسايي آن بودند فقط همان چيزهايي نبود كه در نوشته هاي شان آمد . چندان دشوار نيست كه فهميد آن ها به دلايل روشن سياسي و توانایی‌های فكري و عملي فرصت و امكان آن را نداشته اند تا آن چه كه گفتني است را رساتر و دقيق تر بنويسند و بل كه حتّی دريابند . آن چه كه فهم آن دشوار است اين است كه فداييان درزمره ي آن گروه هايي درجامعه ي ايران بودند و هستند كه سردرپي ِِ شناختن چيزي نهادند كه «شناختني» نيست. آن ها درشمار جستجوكنندگانِِ  آن  < چشمه ي درون ظلمات > اند كه كاروان شان قرن هاست درجامعه ي ايران - هم‌چون در همه‌ی جامعه‌های انسانی - به راه افتاده است و هم چنان درراه است وهم چنان درراه خواهد بود . ازاين نگاه و ازاين باطن ، باري معناي سچفخاي سچفخا ساده نبود . 

2ـ سچفخاي ديگران

اگرتعريف سچفخاي پيش از 1349 چندان آسان نباشد ، تعريف سچفخاي پس از 49 بمراتب بهيچ روي آسان نيست وبل كه بسياردشواراست ؛ زيرا ازسال 49 به بعد ، سچفخا وارد در اذهان و انديشه ها و توقعات وچشم داشت هاي < ديگران > يعني انبوهي از جامعه مي شود . معني كردن اين سچفخا كه درانديشه هاي ديگران شكل گرفته است تقريبا" نا ممكن است ؛ زيرا براي جست وجو و يافتن اين تعريف ، ما بايد به درون تصورات نانوشته ي شماربزرگي ازانسان هاي هوا خواه اين سازمان درآن سال ها وسال هاي پس ازآن راه بيابيم . وتازه به‌فرض راه يافتن به درون آن تصورات  ـ كاري كه دشواري آن از پيش آشكار است ـ بايد بتوانيم آن ها را بيان كنيم . واين آخري ، يعني توانايي بيان آن ها ،  ازهمه دشوارتر بل كه نا ممكن است . مگراين كه آن هواخواهان خود آغازكنند به بيان تصوراتي كه خود درآن سال ها به راستي از پديده ي سچفخا داشتند.

1ـ 2   سچفخاي « اهل توجّه »

منظورمن از < اهل توجه > آن بخشي ازجامعه است كه حسّاس به پيش آمدها و رخ دادهاي اجتماعي است . وهمين حسّاسّيت ، آن ويژه گي اي است كه اين گروه را ازگروه هاي اجتماعي ديگر متمايز مي كند . راه و روش هاي سياسي و يا فلسفي ويا وابسته گي هاي ملي و قومي آن ها دراين جا به هيچ روي درنظر نيست . كلمات < روشنفكر > ، < آگاه > ومانندآن اگرچه كمابيش مي توانند براي اين گروه اجتماعي به كارگرفته شوند ولي اين اصطلاحات گنگي ها وابهام هايي دارند . آن گروه اجتماعي كه من دراين جا درجلوي چشم دارم هم دربردارنده ي بي سواد است هم با سواد ، هم اهل فكر وهم اهل كار . فكر و سواد و نوع كار ومعيشت مرز اين گروه با گروه هاي ديگرجامعه نيست . مرز دراين ميانه تنها < توجّه > اين گروه به روي داد ها، تنها حسّاسيّت آن ها به رخ دادها ست .

[]

پس ازتجربه هاي سال هاي 1332ـ1320 بخش بزرگي ازاين اهل توجه به ميزان زيادي ازگونه ي اتحادشورويِِ برپائـي جامعه ي عادلانه نااميد شده و از تعبير و روايتِ نوع ِِ حزب كمونيست اتحاد شوروي از پايه هاي انديشه ئـي ِِ جامعه ي عادلانه اي كه دوست داشتند دركشور خود برپادارند ( يعني از انديشه هاي كارل ماركس به روايت حزب توده ) دورشده بودند . مفهوم ومضمون ومعناي اين دورشده گي ، دربين نسل هاي پس ازكودتاي 32 چندان به بررسي وتحليل وتحقيق كشيده نشدند . اگر چه برخي خط ها وصف ها وجمع بندي هايي شكل گرفته بودند ولي آن ها چنان ازهم متمايز نگشته بودند كه روبروي هم بايستند وبه رقابت آشكار با هم كشيده شوند . ازاين رو هوا خواهان اين خط ها وصف بندي ها همچنان داراي نقاط اشتراك وهمانندي هاي فراوان فكري وعملي با يك ديگر بودند .

صف ناكشيده گي انبوه منتقدين « چپِ > آزمونِ اتحاد شوروي در برابر هم ديگر ، اگر چه به شناخت بهتر تجربه ي اتحاد شوروي كمك چنداني نكرد ولي يك مزيّت داشت و آن ، نيرومند نگه داشتن روحيه ي همكاري گسترده ي عملي در ميان اين منتقدين بود . روحيه اي كه سچفخا خوشبختانه تا گلودرآن غرق بود .

آن دورشده گي از اتحاد شوروي كه ازآن نام برده شد ازيك سو روحيه اي نيرومند با گرايش به استقلال دربرابر قدرت هاي بزرگ را ساخت وازسوي ديگر گرايشي نيرومند به سوي اتكاء برخود را برانگيخت ، وشايد همين دو عامل بودند كه مخالفتي آن‌چنان سرسختانه را با حكومت پهلوي ها كه نه استقلال داشت ونه برخود متكي بود دامن زده بودند .

[]

معناي سچفخا ازنگاه < اهل توجه > - كه سچفخا ريشه هاي عميقي درآن‌ ها داشت ـ ازچهارچوب معنايي كه خود سچفخا ازخود ارائـه داده بود و يا مي داد فراتر مي رفت .اين معناي سچفخا داراي دامنه ومحدوده اي بهمراتب گسترده تر بود . اين محدوده نه تنها سچفخا را بل كه < سازمان مجاهدين خلق > و گروه ها ومحافل همانندآن  و افرادي از هواخواهان ديگر بازيگران ميدان سياست وحتي شماري از هواداران < حزب توده >  را هم شامل مي شد . اما اين دامنه تنها به حوزه ي سياست پايان نمي گرفت وبسياري ازافراد سرشناس ومحفل ها و گروه هاي اجتماعي وفرهنگي را نيز در برمي گرفت كه رفتار وگفتار وافكارشان تأثيرهاي همانندي از شرايط و روح وفضاي جامعه ي آن سال هاي ايران پذيرفته بودند . 

درتعريفي كه < اهل توجه > ازسچفخا داشت مبارزه ي مسلحانه يا نامسلحانه ، نه تنها نقش مطلق كه حتي نقش باصطلاح اساسي وپايه اي ـ ويا اگربا زبان آن روزگار بگوييم ـ نقش محوري هم نداشت ، وبه هرحال بود يا نبود اسلحه  ترازو و ميزان ونشان همبسته گي ويا ناهم بسته گي آنان با سچفخا نبود . به بيان شايد روشن تر مي توان گفت كه در محدوده ي اين تعريف تنها سچفخا جاي نمي گرفت بل كه گروه هاي ديگر هم جاي مي گرفتند . اما آن هايي كه درمحدوده ي اين تعريف نمي گنجيدند ودربيرون ازآن جاي مي گرفتند متعلق بودند به :

 ـ  وابسته گان ، درهرنام ومرام ،

 ـ   قدرت پيشه گان  ،

 ـ   نيمه راهان  ، يعني آن گروه ها وافرادي ، كه خشم و نارضايتي بخش نه چندان كوچكي از جامعه ي ايران تا حدودي به سوي آن ها نيز نشانه گيري شده بود. ، خشم و نارضايتي اي كه پيامدِ  شكست عمومي جامعه در28 مرداد 1332 و پيروزي خصوصي پهلوي ها بود.

2ـ2  سچفخاي « انبوه انسان ها »

مراد من از < انبوه انسان ها > تقريبا" همان چيزي است كه معمولا" وبه عادت آن را < توده مردم > هم مي ناميم . مرز تمايزاين انبوه انسان ها با ديگرگروه هاي مردم جامعه نه سواد است ونه دانش ، نه بي سوادي وبي دانشي ، نه كار وفكر ، ونه دارايي و نداري . دراين جا هم معياراصلي تنها همان حسّاس بودن به روي داد ها در جامعه وجهان است . ازهمين رو اين < انبوه انسان ها > همان اندازه شامل بسياري از روشنفكران و دانشمندان است كه شامل ناروشن فكران و نادانشمندان . منظوركساني هستند كه نسبت به مسايل جامعه ي شان يا هيچ ويا بسياركم حسّاسيت و توجه نشان مي دهند . من دراين جا به انگيزه و يا علت اين بي توجهي كاري ندارم وصرفا" عامل بي توجهي را درپيش چشم دارم . وگرنه روشن است كه بي توجهي و كم حسّاسيتي به مسائل و رويدادهاي جامعه گاه به خاطر بي وجداني است وگاه به دليل بي رغبتي مأيوسانه است ؛ گاه به خاطرگرفتاري هاي زنده گي ست وگاه به دليل اين است كه خود اين رويدادها ومسائل اعتباروارزش خودرا ازدست مي دهند وگاه...  

« حماسه ي جنگل » درسال1349 موجب شد كه خبر وجود سچفخا از محدوده ي اهل توجه درگذرد وبه درون انبوه انسان ها ، به بخشي كه بيشترينه ي جامعه درآن گردآمده اند ، به بدنه ي جامعه ، به توده ي انسان ها راه يابد . ازاين هنگام است كه معنا وتعريف سوم و تازه ي سچفخا درجامعه ي ما آغازكرد به نطفه بستن .

آن چه كه ازسوي سچفخا < حماسه جنگل > ناميده شد وازسوي هواخواهانش هم به همين نام پذيرفته شد در ميان انبوه انسان ها هيچ نام معيني به خود نگرفت . نه حماسه ناميده شد ونه ازسياهكل دانسته شد . بل كه به طورساده وبا كمي ناباوري : درگيريِِ گروهي جوان  < درس خوانده > و < فهميده > با حكومت شاه قلمداد شد كه كارد به استخوان شان رسيده وبرخلاف < ديگران > حاضرنشدند زيربار زور بروند . شهامت به خرج دادند ورودرروي شاه ايستادند ... آدم هاي پرشوري كه نمي دانند مشت دربرابر درفش كاري نمي تواند بكند ولي بااين حال مشت را دربرابر درفش گرفته اند  ... كمونيست اند ؟ خوب به هرحال بچه هاي اين مملكت اند ...  

به هرتقدير ، معناي سچفخا درميان اين گروه  تاآن جا كه من به آن گوش داده بودم كم و بيش همين بود . كوتاه . ساده . وبه شكل جمله هاي شكسته و پراكنده . هرگونه مبالغه اي درباره ي ميزان بازتاب < سياهكل > درميان اين گروه بي هوده و كودكانه است . آن < بازتاب > ي كه من در آن هنگام درميان آن بخشي از انبوه انسان ها ـ كه پاره اي ازموجوديت من نیز جزئـي ازآن بود ـ ديده ام وشنيده ام تنها به اندازه ي جرقه اي بود بسياركم سو و آني . < انبوه انسان ها > هم ـ چون درهرروزگاري درآن روزگار هم درگيركار و زندگي بودند . درگير ِِ تبعات بي پايان زشت و زيباي يك زندگي معمول . آب هاي بركه هاي يك زندگي معمولي ، نه ازآن آب هايي است كه با هر بادي موج بردارد . اين آب ، به سنگ بيش تر شباهت دارد . و به هرحال < آب > ي است كه نه < آبي > است و نه به ساده گي موج بردار و جاري شونده .                                        

3ـ 2    سچفخا ي هواخواهان

بسياري ازاين تعاريفي كه ازسچفخا درميان هواخواهان آن وجود داشت با تفكرو روحيه ي نهفته درميان < اهل توجه > بويژه درميان < انبوه انسان ها >  ـ بخش تقريبا" بزركٌ تفكروروحيه ي كهن جامعه ي ايران ـ به درستي وپذيرفتني خوانائـي داشت .ترديدي نيست كه انديشه هاي طرح شده درآتْارمكتوب بنيان گذاران سچفخا ، ازنقاط اشتراك مهم ميان آن وهواداران آن بود . اما اين آتْار به هيچ روي بازتاباننده و منعكس كننده ي خوب وحتي نسبتا" خوبِ همه ي آن انديشه هائـي نبودند كه درآن سال ها درميان آن بخش فكري وفرهنگي جامعه كه به شكلي توجه خود را به سوي سچفخا برگردانده بود وجود داشت . درهمان حال اما ، روح حاكم براين نوشته ها وبويژه روح حاكم بررفتار و كردار نويسند گان آن ها ، با تفاوتي بسياراندك ، منعكس كننده ي خوب وبل كه بسيارخوبِ همان روح وفضائي بود كه حاكم بربخش فكري وفرهنگيٍ (  اهل توجه ) بود . ازاين روست ـ احتمالا" ـ كه شماربزرگي ازهواخواهان سچفخا ، نه  پذيرنده گان  ساده ي انديشه ها وراه حل هاي پيش كشيده شده دراين آتْار ، كه بيش تر هم ـ سويان و هم ـ روحيه هاي آن ها بودند . يعني همين روح و روحيات وسليقه ها درحقيقت نقطه هاي اصلي هم ـ خواني و هم ـ بازي بودند .  

درميان هواداران سچفخا ، تعريف خود سچفخا ازتعريفي كه آتْارنوشته شده ي اين پايه گذاران ارائـه مي داد فراتر مي رفت . مگركم بوده اند هوا داران نزديكي كه ضمن هواخواهي از سچفخا با گروه ها ومحافل ديگر نيزنزديكي هاي بسيارداشته اند ؟ پيوسته گي اين هواداران به سچفخا به هيچ روي دليلي برپذيرش كامل ويا حتي گاهي ناكامل آن چه كه دراين آتْار آمده بود نبوده است .يكي ازعلت هاي اين امراحتمالا" اين بوده است كه اين هواداران با رشته اي بسيار به گروه بندي دوم ( اهل توجه >  وازآن بيش تر به گروه بندي سوم < انبوه انسان ها >  هم تعلق داشه اند ، واين تعلق هاي شان ، تعلق هائـي ساده نبوده است وبل كه حتي آن ها به اين تعلق ها وابسته گي وتمايل بيش تري داشته اند تا به تعلق خود به سچفخا . بخاطرهمين  تعلق هاي چندگانه ي اين هواخواهان است كه به گمان من ، دادن معناي يگانه وواحدي ازسچفخا درميان هواخواهان اش كاري ست تقريبا" ناشدني . شايد به تعداد محافل وحتي افرادي كه به شكلي به هواخواهي ازسچفخا برخاستند تعريف ازسچفخا وجودداشته وياهنوزهم دارد . ما ـ يعني بخش بزرگ هواخواهان سچفخا ـ پيش يا فراترازتعلق به سچفخا به آن گروه بندي اهل توجه تعلق داشته ايم وداريم و اگر تا  كمر در همانندي با سچفخا فرورفته بوده ايم ويا هنوزهم فرورفته باشيم قطعا" درعوض تا گلو در همانندي با آن اهل توجه غرقه بوده ايم . هم ـ چنان كه آن گروه بنديِِ اهل توجه هم مخصوصا" بلحاظ روحيّه شان تا گلو ويا بل كه تا فرق سر در همانندي با < انبوه انسان ها > غرقه بوده وهست . اين غرقه بوده گي نه تنها براي ما شرمي ندارد كه نطفه ونقطه ي نيرومندي ماست . 

اين موضوع ، يعني گوناگوني معناهاي سچفخا درميان هواخواهان ، به خلاف ديدگاه خرده گيران ، نه دليل ضعف وكمبود كه نشانه ي توانايي سچفخا بود . هرگونه تلاش براي گردهم آوردن اين گوناگوني معاني ، اين معاني گوناگون ازسچفخا ، به زير ِِ فقط يك معنا ، كاري ست نا سودمند وزيان بخش . اين كاري ست نا شدني واگرچنان چه بخواهند به زورآن را شدني سازند ـ چنان كه زماني ما خود متأسفانه خواسته بوديم ـ قطعا" منجربه خفه شدن ونابودي اين گوناگوني ها و درپي آن، بي روحي و مرده گي سچقخا خواهد شد ـ چنان كه دريك دوره شده بود ـ .

بازگشت به فهرستِ همه ی نوشته ها                   بازگشت به فهرستِ فقط این نوشته